گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

چه کرده‌ام بجای تو که نیستم سزای تو

نه از هوای دلبران بری شدم برای تو

مده به خود رضای آن که بد کنی بجای آن

که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو

دل من از جفای خود ممال زیر پای خود

[...]

خاقانی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

دلم برون شد از غمت، غمت ز دل برون نشد

زبون شدم که بود کو ز دست غم زبون نشد

به جلوه گاه نیکوان که هست جلوه بلا

کسی درون پرده شد که از بلا برون نشد

ز آب چشم عاشقان کجا ز دیده تر کند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح امیرکبیر میرزاتقی‌خان رحمه‌الله گوید

 

نسیم خلد می‌رود مگر ز جویبارها

که بوی مشک می‌دهد هوای مرغزارها

فراز خاک و خشت‌ها دمیده سبز کشت‌ها

چه کشت‌ها بهشت‌ها نه ده نه صد هزارها

به چنگ بسته چنگ‌ها بنای هشته رنگ‌ها

[...]

قاآنی
 

قاآنی » مسمطات » در مدح و ستایش اختر شهریاری و صدف گوهر تاجداری سترکبری و مهدعلیا مام خجستهٔ شهریار کامگارناصرالدین شاه قاجار ادام‌الله اقباله گوید

 

بنفشه رسته از زمین به طرف جویبارها

و یا گسسته حور عین ز زلف خویش تارها

ز سنگ اگر ندیده‌ای چسان جهد شرارها

به برگ‌های لاله بین میان لاله‌زارها

که چون شراره می‌جهد ز شنگ کوهسارها

[...]

قاآنی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۶

 

شمیم نافه میدهد نسیم جویبارها

گذشته آهوی ختن مگر ز کوهسارها

شنیده بوی فرودین مگر ز باد عنبرین

بلب گرفته ساتکین ز لاله جو کنارها

اگر نه نرگس چمن کشیده بادۀ کهن

[...]

نیر تبریزی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

سپیده دم بدم کشد اساس اعتبار شب

به آب صلح شوید او سیاهی عذار شب

غزال خوش خرام من فتاده شب بدام من

اگرچه ناروا بود، به راستی شکار شب

همای قدس آشیان فکنده، سایه بر جهان

[...]

حاجب شیرازی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی امیرالمؤمنین علی علیه السلام » شمارهٔ ۵ - فی مدح مولانا امیرالمؤمنین سلام الله علیه

 

صبا اگر گذار تو فتد بکوی یار من

ز مرحمت بگو بآن نگار گلعذار من

که ای ز بیوفائی تو تیره روزگار من

چرا نظر نمی کنی بر این دل فکار من؟

ترحمی ترحمی ز دست رفته کار من

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

به جرم آنکه عاشقم ز من کناره می‌کند

دچار درد عشق را به درد چاره می‌کند

به عرصه‌ای که یکه‌تاز حسن او قدم زند

هزار رخنه در دل دوصد سواره می‌کند

فروغ روی او چنان زند ره خیال را

[...]

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode