گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - از یک غزل

 

گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست

ازو به‌ حق نبرم شکوه زان که حق با اوست

ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید

به‌ یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - به مناسبت سقوط امپراتوری عثمانی

 

فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی

دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست

برفت‌ شوکت‌ و طی‌ شد جمال و طلعت‌ او

مرا دگر به رخ انورش نیازی نیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۳ - شکوه

 

فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت

به مجمع فضلا باز شد مراورا مشت

فضیحت ‌است که ‌تسخر زند به کهنه ‌شراب

عصیر تازه که‌نابرده‌ زحمت چرخشت

خطاست کز پس چل سال شاعری شنوم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - لشکر منهزم

 

به کشتزار نگه کن که در برابر باد

چولشکریست هزیمت گرفته از بر خصم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - بدان و بگوی

 

سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس

که از کلام نسنجیده خوار گردد مرد

درست گوی و ادب ورز و بر گزافه مرو

صریح باش و به‌ جد کوش و گرد هزل مگرد

بسا سخن که ازو خاست بحث و جنگ و قتال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵۲ - غم وطن

 

نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد

به‌ راستی خیر از درد و داغ من دارد

ز روزگار خرابم کسی شود آگاه

که خار در جگر و قفل بر دهن دارد

به‌حق‌شام‌غریبان نگاهدار ای زلف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۶۸ - به یادگار در دفتر یکی از دوستان نوشته شد

 

چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر

که ازکدورت دل خامه را قرار نماند

بدین خوشیم که از خوب و زشت کار جهان

به روزگار جز این چند یادگار نماند

یکی سوار درآمد به دشت و شوخی کرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۷۷ - از ما چه می‌خواهند؟

 

به حیرتم که اجانب ز ما چه می‌خواهند؟

ملوک عصر ز مشتی گدا چه می‌خواهند؟

ز فقر مردیم‌، از نان ما چه می‌شکنند

به جان رسیدیم‌، از جان ما چه می‌خواهند؟

نوا نوای کسی بود و رقص رقص کسی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۷۸ - زبان سرخ

 

درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی

که سخت مشکل کاربست کارگفت و شنود

اگر سلامت خواهی به هر مقام‌، زبان

مکن درازکه آن خنجریست خون‌آلود

خموش باش‌، چه بسیار دیده‌ایم که داد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۸۰ - در مرگ پروین

 

نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب

ز باغبان طبیعت ملول و غمگین بود

زتاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا

ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود

ز اوستادی خورشید و دایگانی ماه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۹۱ - ماده تاریخ بنای هنرستان دختران زردشتیان

 

به عهد شاه محمدرضا که بر سر او

گرفته طالع بیدار چتر فتح و ظفر

در آن زمان که ز تدبیر و اهتمام قوام

تهی ز لشکر بیگانه گشت این کشور

به سعی و همت زردشتیان ایرانی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۲

 

غذای میر ندیدم ولی به گاه غذا

بر اوگذشتم و دیدم که چاکران امیر

کمان گروهه به کف گرد سفره‌خانه او

کمین گشاده مگس ها همی زنند به تیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۳ - عجب غنا -‌ ذل نیاز

 

یکی نصیحت آزادگان ز جان بپذیر

که از طریقهٔ آزادگی نمانی باز

اگر توانگر گشتی ز عجب دست بکش

وگر فقیر شدی بر زمانه سر بفراز

که نیست در بر آزادگان بتر چیزی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - به قول خویش عمل کن

 

به هر سخن که شنیدی گمار دل زنهار

که آیتی است سخن از مهیمن ذی‌الطول

به‌قول خویش عمل کن مباش از آن مردم

که قولشان بود اندر مثل برابر بول

به حول و قوهٔ کس کار خویشتن مسپار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۸

 

ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم

از آن زمان که پدر برد درد بستانم

به کام من شد از آن روزگار، تلخی عشق

که برد مادر در کام تلخ پستانم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۱ - در پیشگاه آستان قدس رضوی

 

تبارک الله از این فرخ آستان که بود

به پاس درگه او آسمان همیشه مقیم

حریم زادهٔ موسی که چون دم عیسی

روان فزاید خاک درش به عظم رمیم

به چشم زایر این آستان بود روشن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۸ - در سوگ پدر

 

دربغ و دردکه ازکید چرخ و فتنه دهر

بشد صبوری و ازکف ربود صبر جهان

دربغ از آن دل دانا که از جفای سپهر

گزید خاک سیه را ز بهر خویش مکان

صبوری آن ملک شاعران طوس برفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۲ - ابر و شفق

 

کربم و باذل ابری برآمد از بر کوه

بغارتیده همه بار خانهٔ عمان

صلای داد و جبین برگشاد و کرد نثار

به‌دشت گوهر سیراب و بر افق مرجان

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۴ - وعدهٔ مادر

 

شنیده‌ام پسری را جنایتی افتاد

از اتفاق که شرحش نمی‌توان دادن

قضات محکمه دادند حکم قتلش را

که رسم نیست به بیچارگان امان دادن

به‌دست و پای درافتاد مادرش که مگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۵ - دین و وطن

 

زمانه کرد چو در بر شعار دین و وطن

شدند مردم مسکین شکار دین و وطن

به میر و کاهن روز نخست لعنت باد

کز آن دوگشت بپا یادگار دین و وطن

ز پیش گرسنگان بهر پاس عزت خویش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode