گنجور

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

طریق مدرسه و رسم خانقاه مپرس

ز راه رسم گذر کن طریق و راه مپرس

طریق فقر و فنا پیش گیر و خوش میباش

ز پس نظر مکن و غیر پیشگاه مپرس

ز تنگنای جسد چون برون نهی قدمی

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش

که نیست هیچ حجابی چو من مرا در پیش

مرا ز من ز سوی کائنات با خود کش

کزان طرف همه نوش است و این طرف همه نیش

از آنکه با تو شده دوست دشمن خویشم

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک

که تا تو چهره خود را بدو کنی ادراک

اگر نظر نکنی سوی من در آینه کن

تو خود بمثل منی کی نظر کنی خاشاک

اگر چه آینه روی جانفزای تو اند

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

تویی خلاصهٔ ارکانِ اَنجُم و افلاک

ولی چه سود که خود را نمی‌کنی ادراک

تو مهر مشرق جانی به غرب جسم نهان

تو درّ گوهر پاکی فتاده در دل خاک

تویی که آینهٔ ذات پاک اللهی

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک

وصلتی بوجودی وجدت ذاتک ذاک

نظرت فیک شهود او ما شهدت سوای

نظرت فی وجود او ما وجدت سواک

اذا جلوت علینا محبته و رضاک

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

اگرچه پادشه عالمم گدای توام

تو از برای منی و من از برای توام

جهان که بنده از بندگان حضرت تست

از آن فدای من آمد که من فدای توام

جهان بذات و صفت دم بدم غذای من است

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

منم که روی ترا بی‌نقاب می‌بینم

منم که در شب و روز آفتاب می‌بینم

تویی که پرده ز رخسار خود برفکندی

که تا جمال ترا بی‌حجاب می‌بینم

عجب عجب که به بیداری توان دیدن

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

ز چشم من توئی در جمال خود نگران

چرا جمال تو از خویشتن شود پنهان

چو حسن روی ترا کس ندید جز چشمت

پس از چه روی، من خسته گشته ام حیران

اگر نه در خم چوگان زلف تست دلم

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

چه ساقی است که مست مدام اوست جهان

چه باده است که ندانم که جام اوست جهان

چه ماهیست که در شست کاینات افتاد

چه دانه است و چه مرغی که دام اوست جهان

دلم رسید بروزی که روزها شب اوست

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

بیا ز چهره خوبان جمال خود را ببین

ز خط و خال بتان خط و خال خود را بین

ز شکل و هیاءت و رخسار و ابروی خوبان

به بدر خویش نظر کن هلال خود را بین

بیا بعزم تماشا بکاینات نظر

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

بیا دلا به کجا خورده شراب بگو

ز خمّ مست که گشتی چنین خراب بگو

میان بادیه شوق چون شدی تشنه

کجا شدی و چه دیدی که دادت آب بگو

چه حکیمت است دلا در سوال روز الست

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

منم ز یار نگارین خود جدا مانده

به دست هجر گرفتار و بی‌نوا مانده

نخست گوهر با قیمت و بها بودی

به خاک تیره فرو رفته بی‌بها مانده

فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

ز چشم من چو تو ناظر به حسن خویشتننی

چرا نقاب ز رخسار خود نمی‌فکنی

من و تو چون که یکی بود پیش اهل شهود

نهان ز من چه شوی چون که من تو ام تو منی

چو رو به آینه کاینات آوردی

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب تجلی

بسان ذرّه شدم در فروغ و تاب تجلی

رهیدم از شب دیجور نفس و ظلمت تن

ز عکس پرتو انوار آفتاب تجلی

تنی چو طور و دلی چون کلیم میباید

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی

که هست جان دلم در جمال او فانی

در آنمقام که جانان جمال بنماید

بود مقام دل و جان فنل و حیرانی

سریر سلطنت ذات ایزدیست دلم

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

چو نیست چشم دلت تا جمال او بینی

نگر بصورت خود تا مثال او بینی

اگرچه حمله جهان هست سایه اش لیکن

چو آفتاب برآید زوان او بینی

ز آفتاب رخش گر بسایه خرسندی

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

چه باده است که مست است میفروش از وی

کسیکه خورد نیاید دگر بهوش از وی

چه باده است که مست و خراب اوست مدام

مدام در دل خمها بجوش از وی

چه باده است ندانم که میدهد ساقی

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ترا که دیده نباشد نظر چگونه کنی

بدین قدم که تو داری سفر چگونه کنی

ترا که هیچ ز احوال خود خبر نبود

بگو ز حال خود دیگران را خبر چگونه کنی

نکره هیچ مریدی چگونه شیخ شوی

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

دلا چرا تو چنین بیقرار و مضطربی

چراست نام تو قلب از چه رو منقلبی

بدست کیست عنانت که میکشد هر سو

که هر نفس به دگر سوی و کوی منحرفی

گهی چو چرجی و گاهی چو بحر و گه ساحل

[...]

شمس مغربی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode