گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

تویی که زلف و رخت رو بکفر و دین دارد

که هر دوتا با بد رنگ آن و این دارد

کسی که نقش رخ و زلف تست در دل او

موحدیست که در سینه کفر و دین دارد

حدیث زلف تو بسیار گفتم و چکنم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

کسی که ازلب شیرین تو دهان خوش کرد

ببوسه تودل خویشتن چو جان خوش کرد

سزد که وقت مرا خوش کنی بدان رخ خوب

که گل بر وی نکو وقت بلبلان خوش کرد

دهان غنچه لب و روی چون گلستانت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

بدل چه پند دهم تا دل از تو برگیرد

بجان چه چاره کنم تا رهی دگر گیرد

کسی که دل ز تو برگیرد اندر آن عجبم

که بر کجا نهد آن دل که از تو برگیرد

بیک نظر بگرفتی و مر او نیست شگفت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

هرآن نسیم که ازکوی یار برخیزد

زبوی اودل وجان را خمار برخیزد

دهند گردن تسلیم سروران جهان

بهر قلاده که از زلف یار برخیزد

اسیر عشق برند از قبیلهای عرب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

چو پرده از رخ چون آفتاب برداری

ز شرم روی تو نور از قمر فرو ریزد

ز شرم چهره معنی نمای تو بیم است

که رنگ حسن ز روی صور فرو ریزد

چو شعر بنده بخوانی و در حدیث آیی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

زخاک کوی توبوی هوا معطر شد

ز نور روی تو شب همچو مه منور شد

چو عشق تو بزمین زآسمان فرود آمد

زمین زشادی آن تا بآسمان برشد

بیمن عشق تو دیدم که روح پاک چوطفل

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

کسی که او بغم عشق مبتلا آمد

زدوست روی نپیچد اگر بلا آمد

بنور عشق توان دید دم بدم رخ دوست

که حق پدید شد آنجا که مصطفا آمد

ایا توانگر حسن از کرم دری بگشا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

چه مرد عشق تو باشند خودپرستی چند

ببین چه لایق این ذروه اند پستی چند

اگر پرستش یارست عشق را معنی

چگونه یار پرستند خودپرستی چند

بنقل مجلس وصلت چه لایق اند ایشان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

چو عاشقان تو عیش شبانه می کردند

می صبوحی اندر چمانه می کردند

بنام تو غزل عاشقانه می گفتند

بیاد تو طرب عارفانه می کردند

خمار در سرو گل در کنار و می در دست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

بتی که بر همه خوبان امیر خواهد بود

گمان مبر که کس او را نظیر خواهد بود

گرم ملوک جهان بندگی کنند بطوع

مرا ز خدمت او ناگزیر خواهد بود

زقوس ابروی تو چون ز خاک برخیزم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

کسی که همچو تو ازلب شکر فروش بود

اگر بیاد لبش می خورند نوش بود

کسی که عشق تو بروی گذر کند چون برق

چو ابر گرید و چون رعد در خروش بود

زعشق همچو تویی اضطراب من چه عجب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

بیا که بی تو مرا کار برنمی آید

مهم عشق تو بی یار برنمی آید

مرا بکوی تو کاری فتاد،یاری ده

که جز بیاری تو کار برنمی آید

مقام وصل بلندست ومن برونرسم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

ترا به صحبت ما سر فرو نمی‌آید

ز بنده شرم چه داری بگو نمی‌آید

به دور حسن تو بیرون عاشقی کاری

بیازموده‌ام از من نکو نمی‌آید

دلم به روی تو هرگز نمی‌کند نظری

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ایا نموده دهانت زلعل خندان در

سخن بگو وازآن لعل برمن افشان در

غلام خنده شدم کو روان وپیدا کرد

ترا زپسته شکر وزعقیق خندان در

بخنده از لب خود پرشکر کنی دامن

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

زهی ز خنده شیرینت شرمسار شکر

مدام پسته تنگ تراست بار شکر

فدای پاسخ تلخ تو یک جهان شیرین

غلام پسته تنگ تو صد هزار شکر

چو تنگ دستی دیدی و تلخ عیشی من

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

چو خمر عشق تو خوردم سخن نگیرم باز

که هرکه مست شود با همه بگوید راز

بنهب دست بر آورد در ولایت جان

غمت که از سر دل پای می نگیرد باز

بدرگه تو فرو برده ایم پای ثبات

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

ایا بحسن چو شیرین بملک چون پرویز

قد تو سرو روانست و سرو تو گل ریز

بروزگار تو جز عاشقی کنم نسزد

بعهد خسرو چون کار خر کند شبدیز

اگر ز لعل تو مستان عشق نقل خوهند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

اگرچه راه بسی بود تا من از آتش

دلم بسوخت ز عشق تو چون تن از آتش

ز سوز عشق تو در سینه چو کوره من

دلم گرفت حرارت چو آهن از آتش

ز باد دم شودش سیم و زر روان چون آب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش

شد آب لطف روان از لب چه ذقنش

ازآنش آب دهن چون جلاب شیرینست

که هست همچو شکر مغز پسته دهنش

گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش

ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش

بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم

چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش

بود بآب دهانش نیاز و خاک درش

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode