گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دلم ز هجر خراسان ازان هراسان است

که بحر فقر و محیط فنا خراسان است

نخست گوهر از آن بحر شاه بسطامی ست

که قطب زنده دلان و خداشناسان است

بکش لباس رعونت که شیخ خرقانی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

جفای تو که بسی خوشتر از وفای من است

همه عنایت و لطف است چون به جای من است

وفا که با همه کس می کنی نمی خواهم

من و جفای تو کان خاصه از برای من است

چو قدر دولت وصل تو را ندانستم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تویی که درد و غمت یار ناگزیر من است

جفا و هر چه رسد از تو دلپذیر من است

ز خون دل چه نویسم به لوح چهره خویش

چو نیست بر تو نهان آنچه در ضمیر من است

کشم به پیش توجان لیک چون تو شاهی را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ز دل زبانه آتش که در دهان من است

به شرح داغ دل آتشین زبان من است

به سان اره بنه تیغ خویش بر فرقم

به جرم آنکه به صد رخنه ز استخوان من است

کنی به داغ نشان سگان خود وین داغ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

حریم منزل جانان برون ز عالم ماست

خوشا کسی که درین گفت و گوی محرم ماست

ز بار غم قد ما حلقه گشت چون خاتم

به فرق سنگ ملامت نگین خاتم ماست

جدا ز سروقدان فرش سبزه را در باغ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

چنین رخی که تو داری حکایت گل چیست

فغان من چو شنیدی حدیث بلبل چیست

هنوز از خط سبزت نبوده هیچ اثر

ندانم این همه آشفتگی سنبل چیست

بهای بوسه تو را می دهیم نقد وجود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

چو یار دور چه سود ار بهار نزدیک است

جدا ز صحبت او گل به خار نزدیک است

دیارم آن سر کویی ست و یارم آن سگ کوی

خوشا کسی که به یار و دیار نزدیک است

خدای را ز سرم سایه دور دار ای هجر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

به جانب سفر آن ترک تندخو رفته ست

خبر دهید مرا کز کدام سو رفته ست

به گردش ار چه رسیدن نمی توان باری

کشم به دیده غبار رهی که او رفته ست

هزار دل کند از شهر صبر آواره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

به خوبی خم ابروی تو مه نو نیست

چو شمع روی تو ماه آفتاب پرتو نیست

هزار زخم کهن بر دلم ز تیغ تو هست

بیا که مرهم آن جز جراحت نو نیست

قلم به نسخ خط مهوشان بکش کامروز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

بیا که چرخ مشعبد هزار شعبده ساخت

که یار کار جگر خستگان غمزده ساخت

اگر چه قاعده چرخ کارسازی نیست

به رغم اختر من بر خلاف قاعده ساخت

من و امید شهادت به تیغ آن شاهد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت

نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت

صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد

مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت

پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

صبا ز چشم من آن خاک پا دریغ نداشت

چو دید اهل نظر توتیا دریغ نداشت

بناز بر همه خوبان که هیچ نکته حسن

ازین شمایل موزون خدا دریغ نداشت

بهای وصل تو دل عقل و صبر و دین همه داد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

درین خرابه مکش بهر گنج غصه و رنج

چو نقد وقت تو شد فقر خاک بر سر گنج

به کشت و کار جهان رخ میار کآخر داو

ز کشت مات شود شاه عرصه شطرنج

به قصر عشرت و ایوان عیش شاهان بین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

ز مهر روی تو هر شب کنم نظاره صبح

نهم سرشک فشان چشم بر ستاره صبح

زند به صدق چو من دم ز مهر خورشیدی

وگرنه چیست گریبان پاره پاره صبح

سواد طره شبرنگ گرد عارض تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید

به تازگی خط آیندگان باغ رسید

کشید سبزه به زنگار خورده سوزن خویش

به هر دلی که ز دی خارهای غصه خلید

ز بس که فیض عطا ریخت بر چمن باران

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

چو ترک سرخوشم از خواب ناز برخیزد

هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزد

به خون غیر دریغ است تیغش آلوده

مباد آنکه به جز خون عاشقان ریزد

میان صیدگهش زارم اوفتاده مگر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

سپاه دوست کزین سو سوار می گذرید

ز روی لطف به سوی فتادگان نگرید

سوی شکار شد آن ماه و من به ره ماندم

خدای را غم حال من شکسته خورید

به خواریم مگذارید بر ره افتاده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

شبی به سوی تو از دیده پای خواهم کرد

بر آستان تو دزدیده جای خواهم کرد

به رسم سجده جبین را به خاک مقدم تو

برای دیده خود سرمه سای خواهم کرد

درین سرا به غمت خو گرفته ام بفرست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

چو ترک سرکش من پای در رکاب کند

کرشمه بر مه و جولان بر آفتاب کند

فراز خانه زین جا نکرده گرم هنوز

هزار خانه صبر و خرد خراب کند

چگونه لذت تیغش چشم که در دم قتل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

به چنگ غم دلم از ناله تنگ می‌آید

که تار زلف تو دیرم به چنگ می‌آید

به بوی آشتیت جان همی‌دهم هرچند

کز آشتی توام بوی جنگ می‌آید

به بحر عشق تو شستم ز کام دست امید

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode