گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷

 

دل است جایش و با دیده فتاده به خون

بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون

عجب مدار که پروانه شب نیارامید

که شمع لیلی حسن است و عاشقش مجنون

فزون ز ماه نوست ابرویت به صد خوبی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷

 

مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون

هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون

به هر قدح که بیاید تبسم لب یار

حباب وار از او عقل را کشم بیرون

زنه رواق فلک برتر است خانه عشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو

پدید نیست نشانش مگر نهان شد از و

اگرچه در غم اوه شد هلاک من نزدیک

بدین قدر ستمی دور چون توان شد از و

براه عاشق اگر بحر آتش آمد عشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او

که نیست جز می و شاهد حریفِ صحبتِ او

در آن زمان که نی ماه غبار خواهد بود

نشسته باشم بر آستانِ خدمتِ او

چو نیست در کفِ زاهد بِضاعَتِ اِخلاص

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹

 

به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده

را به گوشه محراب ها دعا کرده

خدنگ ناوک غم عضو عضو ما چندان

که باز کرد: به هم نیغ او جدا کرده

بردن دل و دین خال را نشان داده

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۲

 

برهگذار قد بار دیدم از ناگاه

کدام قد الفی بود در میانه راه

کدام الف که ز لطفش الف ندارد هیچ

به طبع راست ازین حرف شده کسی آگاه

نظارة به تماشاگهی نمی بینیم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۷

 

چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده

گشاد چشم تو اشکم دمادم از دیده

ز دیده دل به یکی نوش نا رسیده هنوز

هزار نیش به دل بیش دارم از دیده

قرار کردم و گفتم دگر نورزم عشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱

 

دلم به زخم زبانها نگردد آزرده

که عاشق تو بود گنده تیر خورده

چه خوش بود صنمی چون تو در بر آوردن

به خلوتی که بود حجره در بر آورده

دلی که بود درو رحم کردیش از سنگ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۲

 

مرا که روی تو بینم چه حاجت است

که کسی نظر نکند با وجود گل به گیاه

به ماه اگر ز حسن رخت بافتی نشان یوسف

ز شرم روی تو بیرون نیامدی از چاه

خرد چو قدرت حق در رخت مشاهده کرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۸

 

چرا جنییت شاهی بظلم تاخته ای

بقامت این علم فتنه بر فراخته ای

بمهر تو ز زدم صافتر من بیدل

چو قلب نیست مرا از چه رو گداخته ای

حسود را رگ جان همچو چنگ در نزع است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵

 

اگر ز محنت دنیا خلاص می‌طلبی

بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی

چنان به آب عنب تشنه‌ام که صورت آن

برون نمی‌رودم از حدیقة عنبی

شراب و شاهد و سیم و زرم طفیل تو باد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴

 

به مجلسی که بمستان ز لب شراب دهی

دلم ز رشک بسوزی مرا کباب دهی

سؤال بوس چه سود از توام که معلوم است

مرا ز جنبش آن لب که نی جواب دهی

شب فراق در آن آستان دو چشم مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹

 

ترا چگونه توان گفت یوسف ثانی

ثنای حسن نو او گفت او بود ثانی

حدیث بوسف مصری که احسن القصص است

کسی بسوز نخواند چو پیر کنعانی

دلا حکایت حستش کن و شنو تحسین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

تو سروی و گل خندان همانکه میدانی

رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی

نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال

ز شرم روی تو پنهان همانکه میدانی

اب تو آرزوی جان مردم است و مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۶

 

چرا به تحفه دردم همیشه ننوازی

به ناز و شیوه نسوزی مرا و نگدازی

خس توایم همه کار خس چه باشد سوز

تو آتشی و توانی که کار ما سازی

به دست نیغ تو کار جراحت دل ریش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰

 

چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی

درید پیرهن نیکوئی به بد نامی

دلم به شام سر زلف توست و می‌ترسم

که باز بشکنی این آبگینه شامی

یکی که می‌برد آرام دل به شیوه چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۲

 

چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی

ترحمی به غریبان بینوا نکنی

به دشمنان مخالف بسر بری باری

به دوستان وفادار جز جفا نکنی

چو کام ماندهی ز آن دهان بگو با ما

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۲

 

ز من مپرس که از عاشقان زار کی

ازو بپرس که معشوق و غمگسار کی

دلا به زلف پریشان بار بار بگوی

که بیقرار توام من تو بیقرار کی

شکسته حالی و افتادگی چه می بینی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۱

 

کدام سر که ندارد دماغ سودایی

کدام دل که بود خالی از تمنایی

کجاست پای روانی کدام دست و دل است

نیست بسته به زنجیر زلف زیبایی

مکن ملامتم ای مدعی در این دعوی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

 

ورای آن چه سعادت بود که ناگاهی

به حال بی سروپائی نظر کند شاهی

چراغ صبحدم دل فروز عالم را

چه کم شود که شود رهنمای گمراهی

نسیم را چه زیان گر ز راه هم نفسی

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode