گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵

 

صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد

نسیم آن به تن رفته باز جان آورد

هزار جان سزد از مژده، گربه باد دهند

که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد

خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶

 

خطاب طلعت تو نامه زمین کردند

فرشتگان همه بر رویت آفرین کردند

به زیر هر خم مویی برای کشتن خلق

هزار فتنه چو دزدان شب کمین کردند

از انگهی که برآمد خط تو گرد عذار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۷

 

چو خط سبز تو بر آفتاب بنویسند

به دود دل سبق مشک ناب بنویسند

حدیث لعل روان پرور تو می خواران

به دیده بر لب جام شراب بنویسند

بسا که باده پرستان چشم ما هر دم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۸

 

جماعتی که ز هم صحبتان جدا باشند

چگونه با خرد و صبر آشنا باشند

هلاکت من بیچاره از کسانی پرس

که چندگه ز عزیزان خود جدا باشند

ز بنده پرسی کاخر کجا همی باشی؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۹

 

نه با تو نسبت سرو چمن شود پیوند

نه شاخ سبزه به شاخ سمن شود پیوند

خوش است دولت آنم که جان به جان پیوست

کجاست بخت که تن هم به تن شود پیوند!

بسی نماند که از رشته دراز فراق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۰

 

جوان و پیر که در بند مال و فرزندند

نه عاقلند که طفلان ناخردمند

جماعتی که بگریند بهر عیش و منال

یقین بدان تو که بر خویشتن همی خندند

خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۱

 

فسرده را سخن از عاشقی نباید راند

که گرد عافیت از آستین جان نفشاند

به سوز عشق دلم پیش ازین هوس بردی

کنون که شعله برآمد نمی توانش نشاند

بیار،ساقی، جام و بساز، مطرب، چنگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۲

 

چو کارهای جهان است جمله بی بنیاد

حکیم در وی ننهاد کارها بنیاد

مشو مقیم در آبادی خراب جهان

چو کس مقیم نماند در این خراب آباد

مبین که ملک فرو بست شمع دولت را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱

 

تو رفته ای و ز تو نامه ای به من نرسد

چگونه قصه دردم به مرد و زن نرسد؟

دلم که می پرد اندر هوای تو مرغی ست

که از وطن برود، باز در وطن نرسد

مرا کشی و نپوشی به عیب من دامن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

سفیده دم چو در از ابر درفشان بچکد

به کام لاله و سون زلال جان بچکد

روان کن آن می چون آفتاب گرماگرم

چنان که خوی ز بناگوش دوستان بچکد

شراب آب حیات است وجان ما مسرور

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

 

دل از رخ تو به گل های تازه رو نرود

که آرزوی عزیزان به رنگ و بو نرود

کسی که یاد لبت هر دمش گلوگیر است

نه می که چشمه حیوانش در گلو نرود

خطی کشیده به افسون به گرد روی تو حسن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳

 

رسید موسم عید و صلای می درداد

پیاله بر کف خوبان ماه پیکر داد

میی که ساقی رعنا ز خون مستان خورد

چه خوابها که بدان غمزه های کافر داد

مگر بر آب خود آیم ز خشکی روزه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۵

 

به کوی عاشقی از عافیت نشان ندهند

هر آن کسی که بدو این دهند، آن ندهند

چو عشق جان بردت، شکر گوی، کاین دولت

عطیه ایست که کس را به رایگان ندهند

گران رکابی دل برد جمله توسنیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷

 

ببار باده روشن که صبح روی نمود

که در چنین نفسی بی‌شراب نتوان بود

شراب در دلم و توبه هم، کجاست قدح؟

که دل بشویم از آن توبه شراب‌آلود

گرفت شعله شوقم به زیر دجله می

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید

چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟

غلام نرگس نامهربان یار خودم

که کشته بیند و بخشایشی نفرماید

چو مایه هست زکاتی بده گدایان را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲

 

چو باد صبح به آن سرو خوش خرام شود

سلام گویم و جان همره سلام شود

غلام اویم و هر کس که بیند آن صورت

ضرورت است که همچو منش غلام شود

عنایتی که رهی نیم کشت غمزه تست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۷

 

ز هجر سوخته شد جان من سپند تو باد

دلم همیشه اسیر خم کمند تو باد

دریغ باشد جولان تو سنت بر خاک

سواد دیده بساط سم سمند تو باد

چو هندوان که به سوی درخت سجده برند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸

 

صبا چو در سر آن زلف نیم تاب شود

شکیب در دل بیننده تنگ تاب شود

به ترک دین مسلمانیش بیاید گفت

دلی که در شکن زلف نیم تاب شود

سیاه روی شدم زین سفید رخساران

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰

 

کدام دل که تو غمزده زدی فگار نشد؟

کدام کس که ترا دید و بی قرار نشد؟

حرام باد زخاک تو بر در هر چشم

که هیچ بهره این چشم خاکسار نشد

بسوخت ناله من سنگ را، عجب سنگ است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲

 

کسی که دیدن آن ترک باده نوش رود

به پای آید و چون بیندش به دوش رود

تبارک الله ازان رو که بهره خواهد برد

چو هم ز دیدن او آدمی ز هوش رود

گر آن حریف رود سوی قبله، صوفی را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۱
sunny dark_mode