گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

زهی خطی بخطا برده سوی خطّه ی چین

گرفته چین بدو هندوی زلف چین برچین

نموده لعل لبت ثلثی از خط یاقوت

بنفشه ات خط ریحان نوشته بر نسرین

چو صبحدم متبسّم شدی فلک پنداشت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده

بتنگی دهنت هیچ دیده ی نادیده

سواد خطّ تو دیباچه صحیفه ی دل

هلال ابروی تو طاق منظر دیده

مه جبین تو بر آفتاب طعنه زده

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

چه چشم مست تو با خواب می کند بازی

دو چشم من همه با آب می کند بازی

چنین که غمزه شوخ تو مست و مخمورست

چرا بگوشه ی محراب می کند بازی

ببین که آهوی روباه باز صیادت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۲۹

 

کسی که زربکسان داد و دستگیری کرد

معینست که زر در سر دلیری کرد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۴۶

 

شراب بر سر مو ریز و طرف بستان گیر

که نام یار منت در زمان شود معلوم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۶۱

 

ببوی شست سر زلف یارا گرداری

هوای چشمه ی خورشید در شب تاری

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۸۴

 

ترا که ملک بدست برادر پدرست

معینست که دانی که چیست نام وزیر

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۲ - فی الموعظه

 

مشو بملک سلیمان و مال قارون شاد

که ملک و مال بود در ره حقیقت باد

کنند خلق جهانت چو سوسن آزادی

اگرچه سرو سهی گردی از جهان آزاد

کجا به دست تو افتد ممالک جمشید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۴ - یمدح المولی الاعظم السعید الشهید شمس الحق و الدین محمود صاین قاضی مکتوبا علی کتابه قصره

 

تبارک الله ازین قصر آسمان مقدار

که روبد از سر بامش فلک بدیده غبار

فراز شرفه ی او ماه قبّه ی سیمین

درون غرفه ی او مهر شمسه ی زرکار

فرشته را ز هوا در حریم او پرواز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۶ - فی مدح شهریار الاعظم مبارز الحق و الدین محمد و تهنیة یوم تطهیر اولاده

 

بوقت صبح چو سیمرغ آتشین شهپر

ز زیر بال مرصّع نمود بیضه ی زر

بنیمروز رساندند منهیان افق

نوید رایت منصور خسرو خاور

شه سنان کش گیتی گشای انجم را

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۸ - یمدح الشیخ الاعظم سلطان المشایخ مرشد الحق و الدین ابواسحق الکازرونی قدّس الله سرّه

 

زهی سپهر برین متکّای بواسحق

فراز کنگره ی عرش جای بواسحق

شکوفه ی چمن بوستانسرای هدی

بهار باغچه ی کبریای بواسحق

ز اطلس فلک نیلگون برآورده

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - فی نعت سلطان الانبیا و مناقب الائمة اثنا عشر علیهم السلام

 

بنوک خامه ی صورت گشای کن فیکون

که بست در شکن کاف تاب طره نون

حروف مصحف مجدش منزه از کم و کیف

سطور لوح جلالش مقدس از چه و چون

چو صفر هیچ بود در ازای قدرت او

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳

 

اگر سرم برود در سر وفای شما

ز سر برون نرود هرگزم هوای شما

بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم

هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما

چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵

 

کجا خبر بود از حال ما حبیبان را

که از مرض نبود آگهی طبیبان را

گر از بنفشه و سنبل وفا طلب دارند

معین است که سوداست عندلیبان را

ز خوان مرحمت آن‌ها که می‌دهند نصیب

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۸

 

چو در نظر نبود روی دوستان ما را

بهیچ روی نبود میل بوستان ما را

رقیب گو مفشان آستین که تا در مرگ

بآستین نکند دور از آستان ما را

بجان دوست که هم در نفس برافشانیم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱

 

شبی که راه دهم آه آتش افشان را

ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را

ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش

ز بهر درد فدا کرده است درمان را

مگر حکایت طوفان چو اشک ما بینی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹

 

زلال مشربم از لفظ آبدار خودست

نثار گوهرم از کلک دُر نثار خودست

من ارچه بنده ی شاهم امیر خوشتنم

که هر که فرض کنی شاه و شهریار خودست

اگر حدیث ملوک از زبان تیغ بود

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰

 

سحاب سیل فشان چشم رودبار منست

سموم صاعقه سوز آه پر شرار منست

غم ارچه خون دلم می خورد مضایقه نیست

که اوست در همه حالی که غمگسار منست

هلال اگر چه به ابروی یار می ماند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۲

 

بوقت صبح می روشن آفتاب منست

بتیره شب در میخانه جای خواب منست

اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح

دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست

وگر کباب نیابم تفاوتی نکند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۳

 

بدایت غم عشّاق را نهایت نیست

نهایت ره مشتاقرا بدایت نیست

سخن بگوی که پیش لب شکر بارت

حدیث شکر شیرین بجز حکایت نیست

بسی شکایتم از فرقت تو در جانست

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode