گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

ز مو ضعیف‌ترم از غم میان کسی

به هیچ قانعم از حسرت دهان کسی

خدای را مددی، تا کی از شکنجه هجر

چو شمع، تاب خورد مغز استخوان کسی

سرم به سجده گردون فرو نمی‌آید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

هزار حیف که در بوستان رعنایی

شریک نکهت گل شد نسیم هرجایی

به چشم مرغ چمن، داغ سنگ بر پهلو

نکوترست بر سر گل ز تماشایی

نماند از مژه محروم، دیده ساغر

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

نخیزد از دل مرغان باغ، افغانی

که ناخنی نزند بر دل پریشانی

هزار عقده‌ام از دل به یک خدنگ گشود

فروختم چمنی غنچه را به پیکانی

ز شرم عشق اسیر تو آب گشته مگر؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

نماند در بدنم جان ز جستجوی گلی

مگر نسیم کند زنده‌ام به بوی گلی

نماند بی چمن امشب مرا حیات، مگر

نسیم صبح کند زنده‌ام به بوی گلی

نشاط تنگدلی در چمن حرامم باد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

نکردم از سر کویت به هیچ گلشن روی

بود خلاف مروت که پوشی از من روی

من و تو چون قدح و باده آشنای همیم

من از تو چشم نمی‌پوشم و تو از من روی

به سوی من نظر اختران چنان بستند

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

چو باد صبح گذشتم به گرد هر چمنی

برای خویش، چو کویت نیافتم وطنی

چو دست خصم زلیخا، بریده باد آن دست

که بر تنی نتواند درید پیرهنی

چو قامت تو نهالی ندیده‌ام موزون

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

به دل نمی‌گذری، تا کجا گذر داری

فکندی از نظرم، تا چه در نظر داری

سرت نمی‌شود از جام صحبت ما گرم

مگر خمار ز پیمانه دگر داری؟

نماند بر سر بالین من کسی، چه شود

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲

 

عنان به دست شتاب است تا درنگ ترا

کسی چون صلح نفهمد زبان جنگ ترا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۳

 

منم که خون جگر، لاله‌زار باغ من است

جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است

به دست عشق چنان کرده‌ام پی خود گم

که گم شود پی آن کس که در سراغ من است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۸

 

به بزم، چهره ز می برفروختن دارد

که شمع، راه به مجلس ز سوختن دارد

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۱

 

به من خدنگ ترا سر فرو نمی‌آید

منش به جان روم از پی گر او نمی‌آید

ز تلخ‌عیشی پیمانه می‌توان دانست

که هیچ‌کار ز دست سبو نمی‌آید

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۲

 

کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟

خبر ز حال دلم کردگار من دارد

خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد

غم تو هرچه کند اختیار من دارد

فزود بیخودی‌ام بس که از خیال وصال

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۴

 

به گرد خویش، هجوم غزال می‌بینم

چو یاد چشم توام در خیال می‌آید

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۵

 

مباش در پی مردم چو چشم عیب‌اندیش

چو کرم پیله فرو بر سری به خانه خویش

ز ننگ دیدن تو دست می‌زند بر سر

ترا خیال، که تسلیم می‌کند درویش

قدسی مشهدی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode