گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - در مدح دلشاد خاتون

 

کجایی ای زنسیمت دماغ باغ معطر ؟

بیا که باغ به شمع شکوفه گشت منور

هوا زعکس شقایق صحیفه ایست ، ملون

زمین زشکل حدایق کتابه ایست مصور

شکوفه چون گل رویت گشاده روی مطرا

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان اویس

 

بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش

بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش

غزالم از کله تا طوق بست بر گردن

به گردن است بسی خون آهوی ختنش

دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در مدح سلطان اویس

 

مبشران سعادت برین بلند رواق

همی کنند ندا در ممالک آفاق

که سال هفتصد و پنجاه و هفت رجب

به اتفاق خلایق بیاری خلاق

نشست خسرو ریو زمین به استحقاق

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - درطلب آمرزش

 

منم ، که نیست شب و روز جز گنه کارم

گناهکار وامید عفو می دارم

امیدوار به فضل خدا هر روزی

هزار بار خدا را زخود بیازارم

شکم بسان صراحی مدام پرز حرام

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در مدح دلشاد خاتون

 

زهی نهال قدرت سرو جویبار روان

طراوت گل رویت بهار عالم جان

رخت ز نسخه باغ ارم نمود مثال

دهانت از لب آب حیات داده نشان

ببوی سنبل زلفت دل نسیم سبک

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح سلطان اویس

 

نسیم صبح سلامم به دلستان برسان

پیام بلبل عاشق به گلستان برسان

به همرهیت روان را روانه خواهم کرد

روانه کرد به جانان روان روان برسان

هزار قصه رسیدست زمن به گوش به گوش

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - در مدح سلطان اویس

 

طراوتی است جهان را به فر فروردین

که هر زمان خجل است اسمان ز روی زمین

ز لطف خاک صبا گشت بر هوا غالب

چنان که می چکدش از حیا عرق ز جبین

فلک ز قوس و قزح بر هوا کشیده کمان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - در مدح سلطان اویس

 

به گرد چشمهٔ نوشَت دمی مهر گیاه

تو عین آب حیاتی علیک عین اله

ترا چهی است معلق زچشمهی خورشید

فتاده خال سیاهت چو سایه در بن چاه

زشام زلف خودم وعده می دهی چه کنم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در موعظه ونصیحت

 

زحبس نفس خلاص ای عزیز اگر یابی

سریر سلطنتت مصر جان مقر یابی

از این خرابه کنگر مقام اگر ببری

فراز کنگره یعرش مستقر یابی

اگر به چشم تامل به خاک در نگری

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در مدح سلطان اویس

 

دمید گرد لب جوی خط زنگاری

بیاد و در قدح افکن شراب گلناری

صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل

به یک پیاله مل گشت روی گل ناری

زمان زمان گل است و اوان ساغر می

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۹ - غزل

 

چه منزل است که خاکش نسیم جان دارد

هوای روح و شش راحت روان دارد

حدیقه‌ای ز بهشت است و منزلی ز فلک

که حور بر طرف و ماه در میان دارد

فراغ دل به چنین منزلست کاین منزل

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۱ - غزل

 

زهی دو نرگس چشمت در ارغنون خفته

دو ترک مست تو با تیر و با کمان خفته

کلاله‌ات ز کنار تو ساخته بالین

ز برگ گل زده خرگاه و در میان خفته

فتاده بر سمن عارضت دو خال سیاه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۶ - قطعه

 

چو بر حدود یار حبیب بگذشتم

که کرده بود خرابش جهان ز بی‌باکی

مجاوران دیار خراب را دیدم

در آن خرابه خراب و شکسته و باکی

به خاک راهگذار حبیب می‌گفتم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل

 

غزل

برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است؟

مرا فتاده دل از ره ترا چه افتادست؟

به کام تا نرساند مرا لبش چو نای

نصیحت همه عالم به گوش من بادست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۶ - دوبیتی

 

مرا چو یاد زیار و دیار خویش آید

هزار ناله زار از درون ریش آید

نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز

خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۱۲ - تاریخ نظم داستان

 

به رسم حضرت سلطان عهد شیخ اویس

که عهد سلطنتش باد متصل به دوام

شد این ربیع معانی جمادی الثانی

سنه ثلاث و ستین و سبعمانه تمام

سلمان ساوجی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode