گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴

 

مهی بر آمد و از ماه من خبر نرسید

نسیمی از سر آن زلف تازه تر نرسید

کدام دیده خونبار شد عنانگیرش؟

که دور مانده من هیچ از آن سفر نرسید

زبان ز پرسش آیندگانم آبله شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

چمن ز سبزه خطی بر رخ جمیل کشید

به باغ سرو روان قامت طویل کشید

به رنگ و بوی بیاراست گلستان خود را

به گوشه های گلستان بنفشه نیل کشید

بتان آزری از بتکده برون جستند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

مبصران که مزاج جهان شناخته اند

دو روزه برگ اقامت در آن نساخته اند

خراب گردد این باغ و بر پرند همه

نوازنان که درو عندلیب و فاخته اند

عجب ز مویه گری، تیز پر کشد آواز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷

 

به دیده و دل من دوست خانه می‌طلبد

چرا در آتش و آب آشیانه می‌طلبد؟

زبان بسوخت ز آه و ز بهر شرح فراق

لبم ز جان پر آتش زبانه می‌طلبد

دلم به سوی بتان میل می‌کند وآنگاه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸

 

اگر ز حال من آن شوخ را خبر باشد

بسوزد ار دلش از سنگ سخت تر باشد

حکایت من و او عشق نیست می دانم

که عشق دیگر و دیوانگی دگر باشد

رو، ای نسیم صبا و از آن دو چشم سیاه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

در آن هجوم که یار تو پادشا باشد

غم گدا که بود، زیر پا کرا باشد؟

منم به سوز و گدازش، به یاد سیم برت

چو مفلسی که هوسناک کیمیا باشد

یگانه با تو چنانم که در جدایی تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

 

کسی که عشق نورزد سیاه دل باشد

چو سر ز خاک لحد بر زند، خجل باشد

کسی که سر ننهد در رهش، چه سر دارد؟

دلی که جان ندهد در غمش، چه دل باشد؟

هوای دوست ز سر کی برون کند عاشق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

چه شد که یار بر آهنگ کین برون آمد؟

به خون کیست که آن نازنین برون آمد؟

خدای مهر مسلمانیش کند روزی

که باز کافر من از کمین برون آمد

چه آفت است که باز آن سوار پیدا کرد؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

ز خانه دوش که آن غمزه زن برون آمد

هزار جان گرامی ز تن برون آمد

نبرد کس دل آواره باز هر سویی

که بهر دیدن او مرد و زن برون آمد

به زلف شانه همی کرد دی که چندین دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

فغان که جان من از عاشقی به جان آمد

ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد

به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت

به سویم آمد و اندر میان جان آمد

ندیده بودم و دعوی صبر می کردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۵

 

دل مرا چو ز روی تو یاد می آید

هزار شادی در دل زیاد می آید

تو پای خویش فراموش کرده ای از حسن

کجات از من سرگشته یاد می آید

غم تو در دلم آتش نهاد و از لعلت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

بیا نظاره کن، ای دل که یار می‌آید

ز بهر بردن جان فگار می‌آید

فراز مرکب ناز و سوار در عقبش

هزار شیفته بی‌قرار می‌آید

رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷

 

بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟

مرا یک آمدنت به که ده بهار آید

اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد

گل پیاده که او بر صبا سوار آید

خیال روی تو از دیده می رود بیرون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸

 

لبالب آر قدح کز گلو فرود آید

مگر که از دلم این آرزو فرود آید

مگوی تو به که آید فرود می ز سرم

مباد کز سر من این سبو فرود آید

ز می چه توبه که گر ذوق آن کند معلوم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نشود سود دردمندی را

که زخم کاری تیغ تو بر جگر دارد

ز بیقراری زلفت قرار یافت دلم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۰

 

کسی که بهر تو جان باختن هوس دارد

چه غم ز شحنه و اندیشه از عسس دارد

سرشک من همه سیماب شد، نمی دانم

که کیمیای صبوری کدام کس دارد؟

من غریب به راه امید خاک شدم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲

 

بتم چو روی سوی خانه کتاب آرد

ز خلق اگر نکند رخ نهان، که تاب آرد؟

رخش جریده حسن است، اندرین معنی

لبش به وجه حسن خط مشک ناب آرد

مگر ز عارض او می برد جمالت آب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

صبا نسیمی از آن آشنا نمی آرد

شدم خراب و ندانم، چرا نمی آرد؟

خوش است باد و لیکن چه سود، چون خبری

از آن مسافر ره دور ما نمی آرد

بکشت، کندن جانم ز هجر و مردن نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۴

 

نظر ز روی تو خورشید بر نمی گیرد

فلک به پیش تو نام قمر نمی گیرد

به زیر پات چو گل می کند درم ریزی

بنفشه می چند و سرو برنمی گیرد

کسی که بر لب و خال تو می نهد انگشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode