گنجور

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

طراز طرّهٔ مشکین پرشکن بشکن

دل شکسته مجروح صد چو من بشکن

ز چین زلف گرهگیر نافه‌ای بگشای

به بوی مشک خطا رونق ختن بشکن

به خنده زان لب شیرین عبارتی بگشای

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

ترا که گفت که بر برگ گل کلاله فکن

بنفشه تاب ده و بر رخ چو لاله فکن

به غمزه صید دل عاشقان کن و آنگه

بهانه بر نظر نرگس غزاله فکن

میار باده تلخم که عیش من تلخ است

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

بیا و معنی اسرار ما مشاهده کن

حیات جان ز لب یار ما مشاهده کن

طریق بنده نوازی و رسم دلداری

گرت دلیست ز دلدار ما مشاهده کن

به شهر ما بفروشند جان و غم نخرند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

نگار من که میان بسته‌ام به خدمت او

هزار شکر که مستظهرم به همَّت او

اگرچه در قدمش همچو سایه بی‌قدرم

ز فرق ما مرواد آفتاب دولت او

لبش به دور ازل جرعه‌ای به ما بخشد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده

حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده

دل خراب به چشم تو حال خود می گفت

به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده

به روز گریه دلم را شکیب می فرمود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه

کمند زلف تو دامست و بخت من گمراه

میان این همه ظلمت خیال سودایی

چگونه راه برد لا اله الا الله

دلم به زلف تو بسته است امید لیک چه سود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

دلم به چشم تو آمد به دودمان سیاه

حذر نکرد همانا ز خان و مان سیاه

ز قید زلف تو پرهیز می کند دل من

چنانکه مار گزیده ز ریسمان سیاه

زبان برید قلم راز من هویدا کرد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

شبی به پیش تو خواهم نشست روی بروی

تطاول سر زلفت بگفت موی به موی

به بوی زلف تو آشفته حال می گردم

بسان باد صبا در ره تو کوی به کوی

بسوی صومعه گاهی ، گهی بسوی کنشت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

تو را که درد نباشد به درد من نرسی

به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی

تو گرم و سرد جهان چون ندیده ای چه عجب

اگر به سوز دل و آه سرد من نرسی

ز گرد چهره ی من آستین دریغ مدار

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

شب وداع و غم هجر و درد تنهایی

دل شکسته و محزون کجا شکیبایی

سواد دیده ی من روشنی ز روی تو یافت

مرو مرو که ز چشمم برفت بینایی

چنان که عمر گرامی به کس نمی ماند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

کدام زهد و چه تقوی که خالی از خللی

نکرده ام من مسکین به عمر خود عملی

عجب مدار ز لخشیدنم به حشر که من

نرفته ام قدمی بر بساط بی زللی

نَشُسته ام به همه عمر بر خلاف هوی

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » ترکیبات » مناقب هفت معدن در مدح امام زمان (عج)

 

چو گشت در تتق چنبری نهان گوهر

بریخت کوکب دُرّی بر آسمان گوهر

نثار انجم رخشنده بر مجرّه ببین

چو جوهری که در آرد به ریسمان گوهر

چو لعبتی که کنندش نثار در دامن

[...]

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode