بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶
فضای وادی امکان پر از غبارِ فناست
چه آسمان چه زمین مغز این دو پوست هواست
ز راستی مددِ حال گوشهگیریهاست
کمان کشیدنِ قدِ خمیده، کارِ عصاست
به فیض میکشی ز دم شکوهِ آزادیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳
نفس محرک جسم به غم فسرده ماست
غبار خاکنشین را، رم نسیم عصاست
مرا معاینه شد از خط شکستهٔ موج
که نقش پای هوا سرنوشت این دریاست
به کنه مطلب عجزم کسی چه پردازد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست
همین نفس که تواش صید الفتی دنیاست
کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد
تو بیوفا نهای اما جدایی تو بلاست
جنون پیامی اوهام داغ یاسم کرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹
چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است
ابروی سخن در شکن موج شراب است
آگاهی دل میطلبی ترک هنرگیر
کز جوهر خود بر رخ آیینه نقاب است
بیتاب فنا آن همهکوشش نپسندد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳
زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است
قط محرف این خامه تیغ در دست است
زخلق شغل علایق حضورمردن برد
جدا افتاد سر از تن به فکر پابست است
جهان چو معنی عنقا به فهم کس نرسید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸
فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست
کجا روم ز در دل که مدعا اینجاست
جبین متاعم و دکان سجدهای دارم
تو نیز خاک شو، ای جستجو که جا اینجاست
به گردی از ره او گر رسی مشو غافل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴
درآن مقامکه عرض جلال معبود است
غبار نیستی ماست آنچه موجود است
جهان بیجهتی قابل تعین نیست
به هرطرفکهاشارتکنیم محدود است
مشو محاسب غفلت به علم یکتایی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹
ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است
خیال،گو مژه بربند، خواب دشوار است
دل گداخته دعوتسرای جلوهٔ اوست
فروغ مهر نیفتد در آب، دشوار است
مگر به قدر شکستن توان به خود بالید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰
ز گریه، سیری چشم پر آب دشوار است
خیال دامن اشک، از سحاب دشوار است
جنونی از دل افسرده گل نکرد افسوس
به موج آبگهرپیچ و تاب دشوار است
به غیر ساغر چشمم، که اشک، بادهٔ اوست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲
نسیمگل به خموشی ترانهپرداز است
که موج رنگگل این چمن رگ ساز است
چگونه بلبل ما بال عیش بگشاید
که سایهٔگل این باغ چنگل باز است
کجا رویم که سرمنزلی به دست آریم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳
ز شور حیرت من گوش عالمی باز است
نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است
درین طربکده شوق ذره تا خورشید
به هرچه مینگری با نگاهگلباز است
به مرگ، حسرت دیدار، کم نمیگردد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵
ز خود رمیدن دل بسکه شوخیانگیز است
چو شبنم آبلهٔ ما شرار مهمیز است
دماغ منت عشرتکراست زین محفل
خوشم که خندهٔ مینای می نمکریز است
زجنبش مژه بر ضبط اشک می لرزم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است
طوقگردن همچو قمری خط جام ما بس است
غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا
جوهرآیینهٔ این دشت نقش پا بس است
گر بساط راحت جاوید باید چیدنت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵
ز دستگاه جنون راز همتم فاش است
که جوش آبلهام هر قدم گهر پاش است
حصول کار امل نیست غیر خفت عقل
برای دیگ هوس خامی طمع آش است
غبارکلفت ازببن مبیهمانسرا نرود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷
آنچهدر بالطلب رقص است، در دل آتش است
همچو شمع اینجا زسرتا پای بسملآتش است
از عدم دوری، جهانی را به داغ وهم سوخت
محو دریا باش، ایگوهر! که ساحل آتش است
یک قلم چون تخم اشک شمع آفت مایهایم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲
دل از غبارِ نفس زخمِ خفته در نمک است
ز موجِ پیرهن این محیط پر خسک است
بهارِ رنگِ جهان جلوهٔ خزان دارد
بقم درین چمن حادثاتِ اسپرک است
ز اهلِ صومعه اکراه نیست مستان را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳
حذر ز راه محبت که پر خطرناک است
تو مشت خار ضعیفی و شعله بیباک است
توان به بیکسی ایمن شد از مضرت دهر
سموم حادثه را بخت تیره تریاک است
به اختیار نرفتیم هرکجا رفتیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴
مییکه شوخی رنگش جنون افلاک است
به خاتم قدح ما نگین ادراک است
خمیر قالب من بود لای خم کامروز
کسی که ریشه دوانید در دلم تاک است
مریز آب رخ سعی جز به قدر ضرور
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹
دلم چو غنچه در آغوش عافیت تنگ است
ز خواب ناز سرم چونگهر ته سنگ است
نمیتوان طرف خوب و زشت عالم بود
خوشا طبیعت آیینهای که در زنگ است
به هستی از اثر نیستی مشو غافل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳
احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است
هرچه میروید ازین صحرا زبان سایل است
اعتبارات غنا و فقر ما پیداست چیست
خاک از آشفتن غبارست و به جمعیتگل است
وحشت بحر از شکست موج ظاهر میشود
[...]