گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق

اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق

چو غافلان منشین، راه رو که برخیزد

دوکون از سر راهت بیک اشارت عشق

خبر دهد که تو مردی وشد دلت زنده

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

دلم ببوسه شکر خواست زآن لب چو عقیق

ولیک نیست مرا دولت و ترا توفیق

بکارگاه جمال تو در همی سازند

سمن ببوی بنفشه شکر برنگ عقیق

مدام مستم چون ریخت ساقی جنت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

مرا که در تن بی قوتست جانی خشک

زعشق دیده تر دارم ودهانی خشک

ترا بمثل من ای دوست میل چون باشد

که حاصلم همه چشمی ترست وجانی خشک

زچشم بر رخم از عشق آن دو لاله تر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

ز روی پرده برافگن که خلق را عیدست

هلال ابروی تو همچو غره شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است

میان دایره روی تو ز نقطه خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

بتی که ازلب او ذوق جان همی یابم

درو چو گم شدم او را ازآن همی یابم

هرآن نفس که ببینم جمال او گویی

که مرده بوده ام و باز جان همی یابم

زیاد آن رخ رنگین که گل نمونه اوست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

نه هرچه عشق توبود از درون برون کردم

من ضعیف چنین کار صعب چون کردم

بقوت تو چنین کار من توانم کرد

که سینه پر زغم ودیده پر زخون کردم

چو نفس ناقص من کرد درفزونی کم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

بیک نظر دل خلقی همی برد یارم

بمن نگر که بدان یک نظر گرفتارم

مرا خود از خبرش بود حال شوریده

کنون بیک نظر او تمام شد کارم

ورا اگر دگری یافت و از طلب بنشست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

اگر شبی ز وصال تو کام برگیرم

غذای جان ز لب تو مدام برگیرم

چه باشد از پس چندین هزار ناکامی

اگر من از لب شیرینت کام برگیرم

دلم بسوخت درین غم بگوی تا از تو

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

بغیر دوست نداند کسی که من چه کسم

از آنکه من شکرستان دوست را مگسم

سحرگهی که من از شوق او برآرم آه

چو شب سیاه کند روی صبح را نفسم

بدوست کردم پیغام کای یگانه بحسن

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

به روز وصل ز هجران یار می‌ترسم

اگرچه یافته‌ام گل ز خار می‌ترسم

درون قلعه مرا گرچه یار و دوست بسی‌ست

ز دشمنان برون از حصار می‌ترسم

چو روی دوست اگر چند حال من نیکوست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

گر از ره تو بود خاک را گهر دانم

وراز کف تو بود زهر را شکر دانم

کسی که سیر درین ره (کند) اگر شترست

بسوی کعبه قرب تو راهبر دانم

ورم بکعبه قرب تو راهبر نبود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

مرا که روی (تو) باید بگلستان چه کنم

ز باغ و سبزه چه آید، ببوستان چه کنم

گرم ز صحبت جانان بآستین رانند

نهاده ام سر خدمت بر آستان، چه کنم

چو دل نباشد و دلبر بود بدست خوشست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

بمهر و مه نگرم بی تو هر زمان چه کنم

شکستم آرزوی خود باین و آن چه کنم

درون پرده مرا چون نمی دهی راهی

چو پرده بر در و چون در بر آستان چه کنم

اگر میان تو و دل فتاد پیوندی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

بکوش تا بنشینیم یک نفس با هم

تو ورهی تو،شیرینی و مگس باهم

توآفتابی وما با تو چون شب وصبحیم

که نیست صحبت ما غیر یک نفس با هم

برآرد آتش غیرت زبانه چون بینم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

من از خدای جهان عمر می‌خواهم چندان

که غنچه متبسم شود گل خندان

هلال وارش اگر چه جمال کامل نیست

ولی چو مه شودش ملک حسن صد چندان

همی خواهم چو جهانیش آرزومندند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

ترا اگر چه فراغت بود ز یاری من

بریده نیست ز وصلت امیدواری من

از آرزوی تو در خاک و خون همی گردم

بیا و عزت خود باز بین و خواری من

در اشتیاق تو شبها چنان بنالیدم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

کجایی ای سر کوی تو از جهان بیرون

زمین راه تو از زیر آسمان بیرون

گدای کوی ترا پایه از فلک بر تر

همای عشق ترا سایه از جهان بیرون

کسی که پای نهد در ره تو از سر صدق

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

ایا چو فصل بهار از رخت جهانرا زین

رخ تو ثانی خورشید و ثالث القمرین

بسوی جدول خوبان که مظهر حسنند

لطافت آب روان آمد و تو رأس العین

همین که در تو اثر کرد شرم عثمانی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

چو هیچ می نکنی التفات با ما تو

چه فایده است درین التفات ما با تو

برای چیست تکاپوی من بهر طرفی

چو در میانه مسافت همین منم تا تو

ز بس که خلعت عشق تو جان من پوشید

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

اَیا گرفته مه و آفتاب نور از تو

به مرگ حالم نزدیک گشت دور از تو

ز دیده و دل من ای همه به تو نگران

مپوش رو که دل و دیده راست نور از تو

بهشت بی تو مرا دوزخیست، از برمن

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode