گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

مرو ز دیده که جام جهان‌نما اینجاست

قدم برون مگذار از دلم که جا اینجاست

نسیم کوی تو یاد آردم ز نکهت گل

نمی‌روم ز چمن بوی آشنا اینجاست

زهی سراغ پریشان دوست کز هرسو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

به گریه سحر و آه شب دلم شادست

چو گل که تازه ز آب و شکفته از بادست

فسردگی به دل بوالهوس میاموزید

که مرده در روش آرمیدن استاد است

خیال زلف تو ننشسته هرگز از پرواز

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

نوای من چو ز صد پرده بر یک آهنگ است

چه شد که غنچه صد برگ او به صد رنگ است

ز کودکان نکند مرغ روح مجنون رم

هنوز در دل دیوانه حسرت سنگ است

ازآن چو شعله به یکبار در گرفته دلم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

نشسته بر سر کویی و فتنه بر پا نیست

ز حیرت تو کسی را به جنگ پروا نیست

ز چشمم از به کناری، نشو ز طوفان امن

کنار چشم من است این، کنار دریا نیست

قدح به دست و چو نرگس همیشه مخموریم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

مرا چو لاله ز بخت سیه رهایی نیست

شب مرا به دم صبح آشنایی نیست

چو نقش زلف تو بندم چرا نریزم اشک

که می‌رسد شب و در خانه روشنایی نیست

ز من برای چه رنجیده باز بر سر هیچ

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست

ز داغ من جگر لاله را نشانی هست

به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری

مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست

گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

هنوز چشم امیدم به رهگذاری هست

هنوز گونه زرد مرا غباری هست

نمی‌زنم مژه بر یکدگر ز حیرانی

هنوز چشم مرا درد انتظاری هست

حذر نکرد ز آهم سپهر و غافل از این

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

رسید یار و ز من بر سر عتاب گذشت

چه گویمت که چه بر دل ز اضطراب گذشت

نبرد غنچه بختم سوی شکفتن راه

گل امیدم ازین باغ در نقاب گذشت

کجاست عشق که در دیده‌ام نمک پاشد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چنان دلم شب هجران بر آتش غم سوخت

که هر نفس که کشیدم ز سینه، عالم سوخت

ز جور چرخ، دلم در میان بخت سیاه

چو جان اهل مصیبت به شام ماتم سوخت

تبسمِ که نمک‌پاش ریش دل‌ها شد؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

منم که نور خرد در چراغ من غلط است

بجز هوای جنون در دماغ من غلط است

سرود مرغ من الماس بر جگر پاشد

ترانه‌سنجی بلبل به زاغ من غلط است

نگه ز دیدن آن، ریش گردد ای همدم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

مرا به ناله شد آن سرو سیم‌تن باعث

چنان که بلبل شوریده را چمن باعث

تو خواستی ز برم تند بگذری ورنه

برای مکث توان کرد صد سخن باعث

غزال قدس که دیدی اسیر دانه و دام؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

نظر بر آینه خوبان چو بی‌نقاب کنند

ز شوق، آینه را مضطرب چو آب کنند

مراد خلق ز یک دیدن تو حاصل شد

دگر نماند دعایی که مستجاب کنند

چه طالع است ندانم که صبح عاشق را

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

فکنده زخم دلم را به حالت بهبود

کسی مباد گرفتار چشم‌زخم حسود

فزونی غم از آسودگی‌ست بر دل من

نمی‌فزود غمم گر دلم نمی‌آسود

چراغ تیره ما هم به کار می‌آید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

قضا ز خانه چو رختم بر آستانه نهاد

بر آستان تو چشمم بنای خانه نهاد

حدیث عشق تو افسانه گشته در همه جا

از آن دلم همه جا گوش بر فسانه نهاد

میانه گل و بلبل که مو نمی‌گنجد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

خلاصی‌ام ز کمند تو در ضمیر مباد

اگر اسیر تو نبود دلم اسیر مباد

نهفته مهر تو در سینه ورنه می‌گفتم

چو صبح سینه چاکم رفوپذیر مباد

نمی‌دهی می وصلم که تنگ‌حوصله‌ای

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

به هیچ، ناخن ما را کی اعتبار کند؟

مگر به زلف تو دندان شانه کار کند

مرا چو شیشه خالی، کدام رنگ و چه بوی

بیار می که خزان مرا بهار کند

ز دست رفت دلم، تا به کی توان دیدن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

فلک ز کین به مه فتنه‌جوی من ماند

ز مهر، طبع محبت به خوی من ماند

لب تو آب حیات است، در دلم منشین

که خون شود می اگر در سبوی من ماند

دمی ز جاذبه شوق من خبر یابی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

دگر چراغ که در طور حسن روشن شد؟

که نور وادی ایمن، وبال ایمن شد

ز دیده خون دلم باز عزم دامن کرد

چراغ دیده من مرده بود روشن شد

به کلبه‌ام که دگر فال روشنایی زد؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

نه هرکه مرد ازو در جهان اثر ماند

ز صد چراغ یکی زنده تا سحر ماند

ز بس که خون شهیدان ز خاک می‌جوشد

نشان پای در آن کو به چشم تر ماند

بَدم به گل که چو دل‌های بی‌غمان شاد است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

مرا چو کار بدان زلف تابدار افتاد

نماند تاب دل و عقده‌ام به کار افتاد

ز من چو غنچه نپوشی جمال اگر دانی

به دل ز دیدن رویت چه خارخار افتاد

غلام بخت سیاهم چرا که می‌دانم

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode