گنجور

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۶ - موی سپید

 

رهی به گونه چون لاله برگ غره مباش

که روزگارش چون شنبلید گرداند

گرت به فر جوانی امیدواری‌هاست

جهان پیر ترا ناامید گرداند

گر از دمیدن موی سپید بر سر خلق

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۵ - مایه رفعت

 

اگر ز هر خس و خاری فراکشی دامن

بهار عیش ترا آفت خزان نرسد

شکوه گنبد نیلوفری از آن سبب است

که دست خلق به دامان آسمان نرسد

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » رنج زندگی

 

هزار شکر که از رنج زندگی آسود

وجود خسته و جان ستم کشیده من

به روی تربت من برگ لاله افشانید

به یاد سینه خونین داغ‌دیده من

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » به اقتفای خواجه

 

هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است

چو برق می‌روی از آشیان ما به کجا؟

نوای دلکش حافظ کجا و نظم رهی

«ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » اندام او

 

به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟

سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید

کجا به نرمی اندام او بود مهتاب؟

کجا به گرمی آغوش او بود خورشید؟

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » آتش گل

 

چو من ز سوز غمت جان کس نمی‌سوزد

که عشق خرمن اهل هوس نمی‌سوزد

در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست

عجب که سینه ز سوز نفس نمی‌سوزد

ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۱ - لاله کوهی

 

سحر به دامن کهسار، لاله گفت به سنگ

ز رنگ و بوی جوانی، چه بود حاصل ما؟

به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود

کسی که برزند آبی بر آتش دل ما

نه سرو بر سرم افراشت سایبان روزی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۲ - فتنه آذربایجان

 

فغان که آتش کین آشیان ما را سوخت

به غیر ناله نخیزد نوایی از دهنی

گسست رشته پیوند، یار دشمن‌خوی

شکست حقه الفت، حریف حق‌شکنی

جفای زاغ و زغن بین که از سیاه‌دلی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۶ - گوهر یکتا

 

فتاد گوهر یکتای من به دست رقیب

اگرچه از صدف سینه خانه ساختمش

فریب داد مرا دل‌فریب من ای کاش

که می‌شناختمش یا نمی‌شناختمش

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۷ - احترام پدر

 

مباش جان پدر غافل از مقام پدر

که واجب است به فرزند احترام پدر

اگر زمانه به نام تو افتخار کند

تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۶

 

حمید، تازه‌جوان و شکفته‌رو شده است

مگر به چشمه حیوان تنش فرو شده است

سرشک بیوه‌زنان سهم ساعد است ولی

گشایش پل دختر نصیب او شده است

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۳ - جمال‌پرست

 

نه من پرستش روی نکو نمایم و بس

کسی که روی نکو را نمی‌پرستد کیست؟

به عشق کوش، اگر حاصل از جهان طلبی

که زندگانی بی‌عشق، زندگانی نیست

رهی معیری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode