گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

مرا دلیست گرفتار خطهٔ شیراز

ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز

خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق

طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز

گهی به کوی خرابات با مغان همدم

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش

خوشا کسیکه کند عیش با نگاری خوش

کنار جوی گزین گوش سوی بلبل دار

کنون که هست به هر گوشه‌ای کناری خوش

گرت به دست فتد دامنی که مقصود است

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم

غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم

به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید

نشسته در غم و از غمگسار خود محروم

گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

مرا دلیست ره عافیت رها کرده

وجود خود هدف ناوک بلا کرده

ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده

ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده

به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

مبارکست نظر بر تو بامداد پگاه

چه نیکبخت کسی کش به روی تست نگاه

زهی طراوت رخ چشم بد ز روی تو دور

زهی حلاوت لب لااله الالله

خطاب سرو به قد تو : خادم و عبید

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائی

کسی ندید و نشان کس نمیدهد جائی

چنین شکوفه نخندد به هیچ بستانی

چنین بهار نیاید به هیچ صحرائی

ز شست زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در وصف آسمان و افلاک

 

چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا

فشاند بر رخ کافور عنبر سارا

مشعبد فلک از زیر حقه پیدا کرد

هزار بیدق سیمین به دست سحرنما

ز بهر زینت و زیب مخدرات فلک

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق

 

شه سریر چهارم که شاه انجم اوست

نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا

کلاه شادی بنهاده فرقدان بر فرق

کشیده در بر خود توامان ز مشک قبا

مسبحان فلک در سجودگاه افول

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در مدح جلال‌الدین شاه شجاع مظفری و فتح اصفهان

 

صباح عید و رخ یار و روزگار شباب

خروش چنگ و لب زنده‌رود و جام شراب

هوای دلبر و غوغای عشق و آتش شوق

نوای بربط و آواز عود و بانگ رباب

نوید فتح صفاهان و مژدهٔ اقبال

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق

 

چو صبح رایت خورشید آشکار کند

ز مهر قبلهٔ افلاک زرنگار کند

زمانه مشعلهٔ قدسیان برافروزد

سپهر کسوت روحانیان شعار کند

خجسته خسرو سیارگان به طالع سعد

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح یکی از پادشاهان عصر

 

چو شقهٔ شب عنبر نثار بگشایند

در سراچهٔ نیلی حصار بگشایند

سپهر را تتق زرنگار بربندند

ز پیش پردهٔ گوهر نگار بگشایند

به زخم تیغ مقیمان خطهٔ خاور

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - ایضا در مدح همو گوید

 

سپیده‌دم علم صبح چون روان کردند

زمهر بر سر آفاق زرفشان کردند

مدبران امور فلک ز راه ختن

به تیرگی ز حبش لشگری روان کردند

به صد لباس برآمد سپهر بوقلمون

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - ایضا در مدح همو گوید

 

دمید باد دلاویز و بوی جان آورد

نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد

رسید موسم نوروز و یمن مقدم او

به سوی هر دلی از خرمی نشان آورد

شکوفه باز بخندید و لطف خندهٔ او

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق

 

خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد

در او نشیمن ناهید تیر و کیوان کرد

به دست قدرت چوگان حکم و گوی سپهر

میان عرصهٔ میدان صنع گردان کرد

نشاند شعلهٔ خورشید در خزانهٔ شب

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق گوید

 

جهان خوشست و چمن خرمست و بلبل شاد

ببار بادهٔ گلرنگ هرچه بادا باد

به شش جهت چو از این هفت چرخ بوقلمون

از آنچه هست مقدر نه کم شود نه زیاد

به نای و نی نفسی وقت خویشتن خوش دار

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - ایضا در مدح همو گوید

 

بنوش باده که فصل بهار می‌آید

نوید خرمی از روزگار می‌آید

ز ابر قطرهٔ آب حیات می‌بارد

ز باد نفخهٔ مشک تتار می‌آید

برای رونق بزم معاشران لاله

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - ایضا در مدح همو

 

خوش آن نسیم که بوئی ز زلف یار آرد

به عاشقی خبر یار غمگسار آرد

به سوی بلبل بیدل برد بشارت گل

به باغ مژدهٔ ایام نوبهار آرد

خوشا کسی که سلامی بدان دیار برد

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح جلال‌الدین شاه شجاع

 

نسیم باد سحر عزم بوستان دارد

دمید و بازدمش کیمیای جان دارد

رسید مژده که سلطان گل به طالع سعد

عزیمت چمن و رای گلستان دارد

به ناز تکیه زده بر کنار آب روان

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در ستایش شاه شیخ ابواسحاق

 

همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد

غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد

جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق

که پادشاه جهانست تا جهان باشد

سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش شاه شیخ ابواسحاق

 

گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار

کجاست ساقی ما گو بیا و باده بیار

صباح عید بده ساغریکه در رمضان

بسوختیم ز تسبیح و زهد و استغفار

دمیکه بی می و معشوق و نای میگذرد

[...]

عبید زاکانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode