گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

شراب لعل بده ساقیا که یک دو سه دم

رهم ز شغل سیه کاری دوات و قلم

به دل که چون ورق نانوشته پاکیزه ست

چرا کشم ز خیال دروغ و راست رقم

دلم ز رنگ دورنگی گرفته چند کنم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

سحر به گوشه محراب زاریی کردم

به یاد ابروی تو اشکباریی کردم

قرارگاه دلم زلف بی قرار تو بود

عجب مدار اگر بی قراریی کردم

هوای زلف و رخت در دلم کهن شده بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

من آن نیم که ز تو دست دارم و بروم

تو را به دست رقیبان گذارم و بروم

به قصد دیدنت آیم چو روی ننمایی

نفیر شوق تو از دل برآرم و بروم

شکاف تیغ تو خواهم به فرق سرمپسند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

به ترک عاشقی ای پندگو مده پندم

دلی که بگسلم از عشق با چه پیوندم

ز عمر رفته مرا نیست حسرتی چندان

جز آنکه عمر نه در عشق رفت یکچندم

به طعن نام سگی می نهد رقیبم داغ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

به روز وصل پیاپی نمای دیدارم

که تا ذخیره ایام هجر بردارم

اگر نظاره روی توام شود روزی

هزار شب به خیال رخت به روز آرم

هزار قطره خون در دلم گره شده است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

ز سیلی غمت از دیده خون همی بارم

رخ از طپانچه بدینگونه سرخ می دارم

گر آوری پی آزار من هزاران ناز

هزار گونه نیاز آرم و نیازارم

چگونه سر نهم اندر جهان ز خاک درت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

بود خیال تو یارم چه یار بهتر ازین

وفا به عهد تو کارم چه کار بهتر ازین

چو بت پرست رخت دید گفت نامده است

بتی زکارگه بت نگار بهتر ازین

رقیب را به ستم روزگار از تو برید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

دلاکرشمه آن شاه نازنینان بین

به سحر و شعبده آشوب پاکدینان بین

برآستان وصالش کشیده دامن از

درازدامنی کوته آستینان بین

صبا بگوی به آن مه که رخش بیرون ران

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

شدم به صحبت پیر مغان سحرگاهان

ز قید هستی موهوم خود امان خواهان

ربود آگهیم را به یک دو جرعه می

که نیست رستن ازین قید کار آگاهان

فداش هستی من کز فروغ طلعت خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

خوش آنکه در چمن ای نازنین تو باشی و من

به پای سرو و سمن همنشین تو باشی و من

نشسته بر سر سبزه به روی ساغر می

فشانده برگ گل و یاسمین تو باشی و من

ز عکس اشک من و لعل تو درآب روان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

به شب فروخته رو خانهٔ که می‌پرسی

به شمع ره سوی کاشانهٔ که می‌پرسی

به عشوه در حرم کعبه پرسیم خانه

چه کعبه و چه حرم خانهٔ که می‌پرسی

ز زلف و خال تو دل‌های ما گرفتارند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

به سوی خویش مرا رخصت گذر ندهی

وگر به خود گذرم فرصت نظر ندهی

خوشم بدین که به دریوزه بر درت گذرم

مراد خاطر من گر دهی و گر ندهی

بهای بوسه نهی نقد جان چه خوش باشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

شنیده ام که ز من یاد می کنی گاهی

خوش آن گدا که گهی یاد او کند شاهی

به ذوق چاشنی این لطیفه پی نبرد

جز از حقیقت اسرار عشق آگاهی

به جهد خود بسی احرام آن حرم بستم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۳ - فی نعت النبی صلی الله علیه و سلم

 

نگار من شتر انگیخت رو به حجره من

پذیره شترش رفت جان ز حجره تن

ز حجره چون شترش دیده شد قطار سرشک

چو سرخ مو شتران قطره زد ز حجره من

زند ز حجره مرا سیل خون دل شترک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۴ - القصائد

 

سحر چو بر دل من تافت نور صبح نشور

صدای صیحه قوموا شنیدم از دم صور

ز خواب جستم ازان صیحه و درآن جستن

مرا به خیمه ابداعیان فتاد عبور

به هم نشسته گروهی مقدسان دیدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۷ - در جواب نامه سلطان روم

 

چو از تنوع اوضاع گنبد دایر

بیاض صبح نمود از سواد شب ظاهر

طلوع نیر خور رونق نجوم ببرد

هجوم نور قوی شد ضعیف را قاهر

شوند گمشدگان در نشیمن غیبت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - فی تاریخ وفاتة قدس سره

 

به بوستان ولایت کهن درخت بلند

که عمرها به سر اهل فقر سایه فکند

چو شاخ سدره نه در سربلندیش همتا

چو باغ روضه نه در میوه بخشیش مانند

فروغ آن به فیوض کرم گرانمایه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - تاریخ دیگر

 

به هشتصد و نود و پنج در شب شنبه

که بود سلخ مه فوت احمد مرسل

کشید خواجه دنیا و دین عبیدالله

شراب صافی عیش ابد ز جام اجل

قرارگاه دلش باد در مدارج قرب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱

 

درین نشیمن ادبار جامیا کاری

اگر کنی نه چنان کن که شرمسار شوی

نهاد چرخ فلک چون زمردین کوهیست

که هر صدا که بدو دردهی همان شنوی

بسیط روی زمین مزرع مکافات است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۵

 

چو راند از در خود قهر حق لئیمی را

به میل نیل امانی و حرص جمع حطام

هوای مال و منالش چنان فرو گیرد

کزان نه روز قرارش بود نه شب آرام

نه سیر سازد عز قناعتش ز حلال

[...]

جامی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode