گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۵

 

تو خود به غمزه سراسر کرشمه و نازی

چه حاجت است که با ما کرشمه ای سازی

به تیغ بازی مژگان مریز خون مرا

که نیست ریختن خون عاشقان بازی

شب آمدی و نگفتم به کس، ولی چه کنم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۷

 

کرشمه کردن تو وقت نار و بدخویی

سزد که نو کند اکنون لباس دلجویی

چه آبروست که حسن از رخ تو می بارد

به وقت صبح که روی چو ماه می شویی

جز از تو روی کسی را نکو نمی بینم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۴

 

ز من که عاشق و مستم صلاح کار مجوی

خزانست در چمن عاشقان، بهار مجوی

دلم به صحبت مستان و شاهدان خو کرد

نشان تقوی ازین رند دردخوار مجوی

چو من ز خون دل سوخته سیه رویم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۶

 

نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی

که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی

ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه

اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی

چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۷

 

دلم که لاف زدی از کمال دانایی

نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی

دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست

به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی

در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۹

 

تو، ای پسر، که از این سو سوار می گذری

مرا کش ارز که برای شکار می گذری

ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند

به شوخی تو که ای شرمسار می گذری

هزار دل به دوال عنایت آویزان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۲

 

به ناز هر نفسی سوی من گذر چه کنی؟

همین که این دل من خون کنی، دگر چه کنی؟

اگر چنین که تویی نیم شب روی بر بام

تبارک الله تا بر سر قمر چه کنی؟

یکی کرشمه ابروت بهر فتنه بس است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۶

 

بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری

اگر به صورت زیبای خویش مغروری

دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟

به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری

به بلبلان برسانید تا نفس نزنید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۸

 

چو لب زنی به می و در میان بگردانی

من آن شراب نگویم که جان بگردانی

مگرد ساقی ازینسان چه آرزو داری؟

که مست بی خبرم در جهان بگردانی

گران رکابی حسنت بس است مستی ما

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۱

 

بدین صفت که ببستی کمر به خونخواری

درست شد که نداری سر وفاداری

به هر جفا که توان کرد کار من کردی

خدای تو به دهادت ازین جفاکاری

تویی چو آینه و صد هزار رو در تست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۲

 

سزد که سجده کنند، ای برهمن عجمی

همه بتانت که محراب چشم هر صنمی

در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش

که آفتاب پرستی و بت پرستی همی

همه ولایت روی تو یاغی ست مگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۴

 

به یک کرشمه کزان چشم دلربا کردی

چو جان به سینه درون آمدی و جا کردی

خدنگ ناز چو از غمزه راست بگشادی

به دل درست زدی، گر ز تن خطا کردی

من ار چه تیغ زنم، دل ز تو جدا نشود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۷

 

دو چشم مست ترا نیست از جهان خبری

که نشتری ست ازان غمزه ها به هر جگری

تو داری آنچه پری دارد از لطافت، لیک

چه فایده که نداری ز مردمی قدری

دلم ببردی تا دیگری در او نرود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۲

 

گل آمد و همه در باغ با می و جامی

من و خرابه هجر و غم گل اندامی

هوای دیدن گل شد، روا مدار، ای دوست

که بی رخت گذرانم چنین خوش ایامی

ز جام خویش فرو ریز جرعه ای به سرم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۳

 

کشان دل تو به سوی گلی و نسترنی

من و شکسته دلی و هوای سیم تنی

گریخت عقل ز سودای عشق بر حق تو

چه طاقت آرد زالی نبرد تهمتنی

بیار ساقی و در نامه سیاه مبین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۶

 

نبود یار من آن را که یار داشتمی

گهی به دیده و گه در کنار داشتمی

ز من برید و غمم یادگار داد که کاش

دو سه دگر هم ازین یادگار داشتمی

به ناز گفتی گه گه من از آن توام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۰

 

هزار شکر خدا را که چون تو دلداری

نمود روی به من بعد مدتی یاری

کنون زبون خیالات غمزه های توام

میان مجلس مستان چنانکه هشیاری

تو یوسفی و من از نقد جان خریدارت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode