گنجور

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود

 

دل مرا عجب آید همی ز کار هوا

که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا

ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک

چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا

درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان محمود

 

نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر

یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر

چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید

یکی همه زره است و دگر همه زنجیر

درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

اگر به تیر مه از جامه بیش باید تیر

چرا برهنه شود بوستان چو آید تیر

وگر زره نبرد باد بر هوای لطیف

چنین که برد زره پاره ها صغیر و کبیر

وگر فرو شود آهن بآب ، و طبع اینست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - ایضاً در مدح سلطان فرماید

 

چنین نماید شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان

که راستگوی‌تر از نامه تیغ او بسیار

چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن سبکتکین

 

چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر

که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر

طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق

بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر

از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

جمال لفظ فزای و کمال معنی گیر

به رسم تهنیت عید از آفرین امیر

خدایگانی کز قوت خرد دل او

بدست طبع نبودست هیچگونه اسیر

یمین دولت خوانندش ، این چگونه بود

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

مراد عالم و شاه زمین و گنج هنر

قوام ملک و نظام هدی و فخر بشر

یمین دولت و دولت بدو فزوده شرف

امین ملت و ملت بدو گرفته خطر

چهار چیز بود در چهار وقت نصیب

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - ایضاً در مدح سلطان محمود

 

اگر چه کار خرد عبرت است سرتاسر

نگر چگونه نماید همی خرد بعبر

ز کار خسرو مشرق خدایگان بزرگ

یمین دولت و پشت هدی و روی ظفر

بمعدنی که همی وهم حاسبان نرسد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان محمود

 

ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار

شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار

زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت

شب سیاه که دید از گره زره کردار

ز بسکه لعب نماید ز بسکه بوی دهد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در صفت عمارت و باغ خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید

 

بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار

بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار

سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست

نهاد سالش را هر چهار فصل بهار

ز رنگ صورت او کارنامۀ نقاش

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

ایا شنیده هنرهای خسروان بخبر

بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر

دروغ زیر خبر دان و راست زیر عیان

اگر دروغ تو نیکوست راست نیکوتر

اگر بطلعت گوئی خجسته طلعت او

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در صفت اسب و مدح سلطان غزنوی گوید

 

چهار پایی کش پیکر از هنر هموار

نگار گر ننگارد چو او بخامه نگار

جهنده ای که همی برق ازو برد جستن

رونده ای که همی باد ازو برد رفتار

رود چنانکه رود گوی روزکار از کف

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح ابو جعفر محمد بن ابی الفضل

 

هزار گونه زره بست زلف آن دلبر

ز مشک حلقه شده بر شکست یکدیگر

چنانکه باد هر آنگه که بر وزید بر وی

گره گشای شد و مشکسای و حلقه شمر

اگر بتابد پر پرنیان و زر گردد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - قصیدهٔ ذیل متعلق به غضائری است که عنصری در قصیدهٔ خود که بدنبال خواهد آمد بانتقاد و خرده گیری از آن پرداخته است

 

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان محمود و انتقاد از قصیدهٔ غضائری

 

خدایگان خراسان و آفتاب کمال

که وقف کرد برو ذوالجلال عزّو جلال

یمین دولت و دولت بدو نموده هنر

امین ملت و ملت بدو گرفته جمال

همی خدای ز بهر بقای دولت او

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - قصیدهٔ ثانی غضایری که در جواب عنصری گفته است

 

پیام داد بمن بنده دوش باد شمال

ز حضرت ملک مال بخش دشمن مال

که شمر شکر بحضرت رسید و بپسندید

خدایگان جهان خسرو خجسته خصال

توهم شعرا کی رسد بحضرت تو

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی

 

امید نیکی و تاج ملوک و صدر کرام

بزرگ خسرو آزادگان و فخر انام

بمین دولت و دولت بدو همیشه عزیز

امین ملت و ملت بدو گرفته نظام

سپهر کلی و جزوی بدو نموده هنر

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم

بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم

لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد

دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم

مشعبد است غم عشق هر کجا باشد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح سلطان محمود

 

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در مدح سلطان محمود فرماید

 

چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان

فروخته‌ست زمانه به دولت سلطان

یمین دولت و مر ملک را دلیل به یُمن

امین ملت و مر خلق را ز رنج امان

ز جان به فکرت محکم برون کنند ثناش

[...]

عنصری
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode