گنجور

هلالی جغتایی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴

 

شتر کشیدی اگر بار دل ز حجرهٔ تن

شدی نزار شتر زیر بار حجرهٔ من

شتر به باد رود، حجره نیز خاک شود

گرت شتر بود از سنگ و حجره از آهن

اجل به حجرهٔ گیتی عجب شترجانی‌ست!

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۵

 

چو من به داغ بتان سوخت هر که یک چندی

هوس کند که دگر باره بیشتر سوزد

به پای شمع فتد چون که سوخت پروانه

که شعله‌ای چو بیابان رسد دگر سوزد

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۸

 

محمد عربی آبروی هر دو سراست

کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او

شنیده‌ام که تکلم نمود همچو مسیح

بدین حدیث لب لعل روح‌پرور او

که من مدینهٔ علمم، علی درست مرا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۰

 

به علم کوش هلالی که عاقبت چو هلال

بلند مرتبه گردی، فلک مقام شوی

نهفته از نظر خلق باش ماه به ماه

گرت هواست که منظور خاص و عام شوی

خمیده قامت و زار و نزار شو، یعنی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نمی توان بجفا قطع دوستداری ما

که از جفای تو بیشست با تو یاری ما

بسی چو ابر بهاران گریستیم و هنوز

گلی نرست ز باغ امیدواری ما

بچشم چون تو عزیزی شدیم خوار ولی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت

چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟

هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود

که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت

قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

ز باغ عمر عجب سرو قامتی برخاست

بگو که: در همه عالم قیامتی برخاست

سمند عشق بهر منزلی، که جولان کرد

غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست

مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

دلم بسینه سوزان مشوش افتادست

دل از کجا؟ که درین خانه آتش افتادست

خوشیم با غم عشقت، که وقت او خوش باد!

چه خوش غمیست! که ما را باو خوش افتادست

صفای باده و رخسار ساده هوشم برد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست

هزار محنت و با محنتی هزار غمست

اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی

زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست

تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست

توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست

منم، که درد من از هیچ بیدلی کم نیست

تویی، که ناز تو از هر چه گویم افزونست

مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

کدام جلوه، که در سر و سرفراز تو نیست؟

کدام فتنه، که در جلوه های ناز تو نیست؟

مکن بخاک درش، ای رقیب، عرض نیاز

که نازنین مرا حاجت نیاز تو نیست

دلا، بشام فراق از بلای حشر مپرس

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

مرا بباده، نه باغ و بهار شد باعث

بهار و باغ چه باشد؟ که یار شد باعث

رسیده بود گل، آن سرو هم بباغ آمد

بیار می، که یکی صد هزار شد باعث

نبود ناله مرغ چمن ز جلوه گل

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

بدین هوس که: دمی سر نهم بپای قدح

هزار بار فزون خوانده ام دعای قدح

منم، که وقف خرابات کرده ام سر و زر

زر از برای شراب و سر از برای قدح

بزیر خون من و خون بها شراب بیار

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

خوشا کسی که درین عالم خراب آباد

اساس ظلم فگند و بنای داد نهاد

بیا، بیا، که از آن رفتگان بیاد آریم

که رفته اند و ازیشان کسی نیارد یاد

مکن اقامت و بنیاد خانمان مفگن

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

بیا، بیا، که دل و جان من فدای تو باد

سری که بر تن من هست خاک پای تو باد

دلم بمهر تو صد پاره باد و هر پاره

هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد

ز خانه تا بدر آیی و پا نهی بسرم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

ترا گهی که نظر بر من خراب افتد

دلم ز بسکه تپد در من اضطراب افتد

دلم بیاد لبت هر زمان شود بیخود

علی الخصوص زمانی که در شراب افتد

تو چون شراب خوری با رقیب خنده زنان

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

بناز می رود و سوی کس نمی نگرد

هزار آه کشم، یک نفس نمی نگرد

گهی بپس روم و گه سر رهش گیرم

ولی چه فایده؟ چون پیش و پس نمی نگرد

چو غمزه اش ره دین زد چه سود ناله جان؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

غم بتان مخور، ای دل، که زار خواهی شد

اگر عزیز جهانی، تو خوار خواهی شد

اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد

ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد

تو از طریقه یاری همیشه فارغ و من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند

پری کجا روش آدمی گری داند؟

دلم بعشوه ربود اول و ندانستم

که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند

بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode