گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

چنین که شور تو در ساخت دماغ من است

ز شغل درد تو کی مرگ هم فراغ من است

مگو که شعله آهم نسوزد انجم را

که بر جبین مه اینک نشان داغ من است

رساند خواهی اگر جرعه ای به ما باری

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

گر زمهر بتی دل به قصد کین من است

سپاه فتنه دگر باره در کمین من است

دلا بگو دگر این گرد راه جلوه کیست

که همچو نور فروزنده در جبین من است

به شرع عشق مسلمان نیم،تف دوزخ

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

مگو که سوختن از عاشقی بتر باشد

که سوز آتش عشاق بیشتر باشد

گر استخوان من از عشق دوست خاک شود

هنوز بر سر پیکان کارگر باشد

سنان حادثه خون ریزدش ز پرده چشم

[...]

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

چنان ز آتش دل سینه مشتعل کردم

که جان آتش سوزنده را خجل کردم

بیا که بی تو دعایم به آسمان نرسد

ز بسکه راه فلک ز آب دیده گل کردم

مکن تأمل و در خانه دل آتش زن

[...]

میرداماد
 
 
sunny dark_mode