گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

گرفت گریه ما کوه و دشت و صحرا را

دگر ز دیده به دل سر دهیم دریا را

تو چون به چشم سیه مست باده‌پیمایی

می کرشمه یوسف کشد زلیخا را

ز جوش گریه تلخم نه دیده ماند و نه دل

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

چو آفتاب کند تاب شرم ماه ترا

به موج فتنه درآرد خط سیاه ترا

به چشم زخم بگریند کشتگان که مباد

ز دیده اشک برد لذت نگاه ترا

چه گلشنی تو که مشاطگان کشور حسن

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

هنوز شعله‌فشانست آه حسرت ما

هنوز غرقه به خونست چشم عشرت ما

به دور حسن تو چندان مریض دارد عشق

که مرگ را نشود فرصت عیادت ما

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

شبی که هجر بپرداخت از تو منزل ما

کدام غم که نزد حلقه بر در دل ما

شهید خنجر شوقیم وتا ابد شاید

که چشم ما نکند خیرباد قاتل ما

اسیر بادیه حیرتیم و می‌آید

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ستم ز نرگس مستت ستمگری آموخت

جنون ز زلف سیاه تو داوری آموخت

ترا خدایی آموزد ار اراده کنی

به یوسف آنکه طریق پیمبری آموخت

ترا به حسن ستایش کنند و زآن غافل

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

شناخت ذوق بهار آنکه گل به دامان ریخت

چو چید از جگر لاله داغ بر جان ریخت

ز بی‌مروتی ابر این چمن سوزم

که بر من آتش و بر خار و خس گلستان ریخت

چه نا‌امیدی در خواب دیده آمد دوش

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

چه آبروی که آن رانه عشق روی تو ریخت

کدام خون که نه بر خاکش آرزوی تو ریخت

شکست ساغر ما را به سنگ بدنامی

نخست آنکه می‌حسن در سبوی تو ریخت

به کیش عشق همی خونبهاش باید داد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

هزار گل ز جگر در کنار خنده ماست

خزان عافیت ما بهار خنده ماست

برون بهشت و درون دوزخست پرهیزید

از آن گیاه که در مرغزار خنده ماست

هزار شکر که حساد ما نمی‌دانند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

وفای عهد ز خوبان عهد ما غلط‌ست

نسیم عافیت از گلشن بلا غلط‌ست

کتاب حسن بر استاد عشق خواندم گفت

درین میانه همین آیت وفا غلط‌ست

حدیث طور شنیدی به کوی عشق گذر

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

برون شدن ز دلم درد را چه امکانست

که درد شوخ عنان ناله تنگ میدانست

درون کعبه حرم جوی را بیابانهاست

که هجر گام نخستین این بیابانست

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

شه محبتم و ملک غم بلاد منست

عمارت جگر از شعله عدل و داد منست

جهان دردم و کنعانیان نیند آگه

که نور دیده یعقوب در سواد منست

درین چمن چو ببینی گیاه تشنه‌لبی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

نهفته در دم شمشیر نوبهاری هست

شهید شو اگرت با طرب شماری هست

به ذوق حلقه ماتم ندیدم انجمنی

به هر طرف نگرم چشم اشکباری هست

دلم شکفت کجا شد خلیل تا بیند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

چنان که باغ در آغوش گل نمی‌گنجد

شکیب در دل مدهوش گل نمی گنجد

نخست نام دهانت شنید غنچه مگر

که هیچ زمزمه در گوش گل نمی‌گنجد

شهید تیغ ستم شو که زیر نعش هزار

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

غمش به تازه ندانم چه مدعا دارد

که فکر مرهم بهبود زخم ما دارد

چکیده دل دردست آسمان در کین

به زخم ما چو رسد شربت دوا دارد

کدام صورت زشت اندرین بهشت آمد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گرت خراب کند عشق تا ز سر سازد

بگو که تا بتواند خراب‌تر سازد

کرم نگر که فرستد هزار سیل جگر

چو دیده یک مژه خواهد ز اشک‌تر سازد

نه دیده سیر شود از تو و نه دل خرسند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

خوش آن بهشت کش از شعله نو گلی باشد

خروش نوحه در آن بانگ بلبلی باشد

چو گل مباش که نی نوشد و نه نوشاند

درین چمن اگرت ساغر ملی باشد

ز بس که خورده دلم غم نماند در عالم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

اگر ز حسن تو یک ذره آشکاره کنند

کفن ز شوق شهیدان عشق پاره کنند

به آن رسید که از قدسیان چو دین طلبند

به سوی زلف پریشان او اشاره کنند

هنوز حسرت دیدار او برند به خاک

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

به باده صوفی ما صاف از ریا نشود

که تار سبحه به مضراب خوش نوا نشود

به گل نگویم اما شهید نام گلم

که از فسون نیاز بهار وا نشود

ترا چه جرم که حکم غرور حسن اینست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

دل از ولایت غم بار بسته می‌‌آید

چو موج بر سر طوفان نشسته می‌آید

کسی که لب به سراغی نسوخت کی‌داند

که کار بال ز پای شکسته می‌آید

بیا به طور و همه گوش شو که شاهد حسن

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

کسی در این چمن اسرار رنگ و بو فهمید

که شوخ چشمی مرغان هرزه‌گو فهمید

برو مسیح و بیاسا که سر داغ مرا

کسی که لاله این باغ شد نکو فهمید

کند چو دایره سر در سجود پا فرموش

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode