گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۶ - در مدح بزرگی از اهل ری و شکایت بوی از عدم وصول حوالت قرقو و استمداد از او در ایصال آن

 

صلاح مملکتی ای بزرگ آزاده

ز ری نخاست چو تو هیچ محتشم زاده

زمانه محتشمی محترمتر از تو ندید

ببسته پای غم و دست لهو بگشاده

همی خورند به شادیت می به مجلسها

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۷ - در مدح بزرگی و تقاضای صلتی از او

 

مها چو گاه سخا دست تو دلیر بود

به مدحت تو زبان زمانه چیر بود

چو خواجگی طلبی همتی چو شیر بیار

که از سخاست که هر دد غلام شیر بود

مدام خدمت من به اشتاب خواهی و زود

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۶ - در وصف قلم گوید

 

عجایب است قلم در بنان صدر اجل

که تیغ وار بود قاتل و سیاست کن

ز بحر قیر یکی ماهی است مار آسا

که تازه روست ز آثار او جهان کهن

به گاه آن که کند زلف شب ز عارض روز

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۸ - در مدح امیر حاجب شمس الخواص نورالدولة جمال الدین قرقو

 

کمان شدم ز غم عشق آن کمان ابرو

که هست زیر لب لعل فام او لؤلو

غم فراق تو بندی نهاد بر پایم

که بر ندارم دست از دل و سر از زانو

ز مهر خسته عشقش بود تن زاهد

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۹ - در مدح جوانی موفق الدین لقب که گویا سمت دبیری در عراق و خراسان داشته است گوید

 

به صلح کوش و مکن با من ای نگارین جنگ

به جنگ جستن من چند تیز داری چنگ

به کبر همچو پلنگی به چشم چون آهو

گر آهوی ز چه معنی است با تو کبر پلنگ

کژ است وعده تو با تو راست شاید گفت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۱ - در حسن صورت و سؤ سیرت غلامی و کیفیت خرید و فروش او گوید

 

خریدم از در عشرت غلامکی چو نگار

که گاه بیع مرا دست و دل برفت از کار

غلامکی به حدیث جمال فوق الوصف

نداده بر در حسن آفتاب و مه را بار

چو صورتی که نگارد بهین نگارگری

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۱ - در غزل است

 

حساب عشق تو ای دوست سخت با رنج است

حساب عشق تو گویی حساب شطرنج است

لب ملیح کم‌آوازت ارچه روح‌افزاست

ز مکر چشم دغل‌باز تو دل آهنج است

تو گنج حسنی و زلف تو مار خم در خم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۳ - در غزل است

 

دلم ز عشق تو هرگز محال نندیشد

وگر ز هجر بمیرد وصال نندیشد

ترا دهم بدل خود هر آنچه هست مرا

کسی که جان به تو بخشد ز مال نندیشد

ز جان و مال به عشق تو در نیندیشم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۸ - در موعظت و نصیحت و زهد در دنیا و رغبت به آخرت گوید

 

جهان سرای و بال است و بارگاه عذاب

رباط تیره و تنگ و پل خراب و یباب

خلائقی زده بر دشت حشر لشکرگاه

نهاده رخت دل اندر در سرای ثواب

یکی گروه درین خیمه دوازده طاق

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۹ - در موعظت و نصیحت و ترهیب از دنیا و ترغیب به آخرت گوید

 

مدبری که به فرمان او است جان درتن

مهیمنی که شرف داد مرد رابرزن

خدای عزوجل خالق سپید و سیاه

که کرد شب را تاریک و روز را روشن

قدیم لم یزل و پادشاه باعظمت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۹ - در عدل خدای تعالی و امامت ائمه اثنی عشر علیهم السلام و موعظت و نصیحت و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی گوید

 

چهار دار امام ای پسر ولی سه چهار

کزین دوازده یابی بهشت جنت بار

من از دوازده نازم تو از چهار ای دوست

کنون بباید هان ساختن به هم ناچار

به چار فصل نگه کن که هست در سالی

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۶ - در ستایش و توحید خدای تعالی و درموعظت و نصیحت و مدح قطب الدین ابومنصور مظفربن اردشیر واعظ مروزی معروف به امیر عبادی گوید

 

مدبری ملکی بر جهان جهانبان است

که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است

احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد

که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است

مقدری که خداوندی کرسی و عرش است

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

 

بدان خدای که جان آفرید و روزی داد

که در نبست دری تا دری دگر نگشاد

ز امر او به تن مرده جان زنده رسید

ز صنع او ز شب تیره روز روشن زاد

خدای ساخت دو عالم به امر کن فیکون

[...]

قوامی رازی
 
 
sunny dark_mode