گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

سپاس آنکه بروی زمین و پشت سما

بود بذات وصفت هم نهان و هم پیدا

سما و ارض پر از وی ولی لطیف چنان

که ره نبرده بدو خلق ارض و اهل سما

درون و بیرون همچون فروغ اندر سنگ

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح قاطع برهان و شریک قرآن واهب الفتح و النصرحجت عصر (ع)

 

جز او که وسمه بر ابروی دلستان کشدا!

گمان مدار که صد رستم این کمان کشدا!

هر آنکه نقش وجودم و عدم کشد شیرین

سزد که آیتی از آن لب و دهان کشدا

مصوری که کشد شکل هیچ را نازک

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - وله

 

بدست خواجه که از فرا و جهان برپاست

عصای شاه بود یا ستون عرش خداست

ستون عرش خدادان عصای خسرو را

بدست خواجه که از فر او جهان برپاست

الا نهال جوان ای عصای پیری من

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تهنیت عید رمضان

 

رسید عید و بدانسان بروزه بست جهات

که جز فرار زگیتی نیافت راه نجات

ره نجات بغیر از فرار روزه نیافت

بر او چو عید کمین برگشود و بست جهات

شد آنکه وقت مناجات شیخ از حق دور

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - وله

 

نگار من چو بخیزد بنارون ماند

ولی اگر بنشیند به نسترن ماند

بگاه تکیه زدن چون بنفشه است ولیک

اگر بخفت بیک تل یاسمن ماند

بدین سرین که مر او راست سخت و شیرینکار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله

 

چنین که جلوه گل از طرف مرغزار کند

سزد که نعرهٔ مستانه مرغ زار کند

ز بس شکوفه شکفت و فروغ یافت چمن

چراغ را ز شگفتی به چشم تار کند

کنون ز یمن شکوفه مکانتش ننهد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - وله

 

سزد که یزد نوازد به بام گردون کوس

به شکر آنکه رسد موکب امام از طوس

بایمن اندرش از صدق صوت یا سبوح

بایسر اندرش از قدس بانگ یا قدوس

دگر خصایص تسبیح آید از زنار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - وله

 

هرآنکه هست چو او سرو نار پستانش

چه احتیاج بسرو است و نار بستانش

جز آن تن بت من اندرون پیراهن

که دیده پیرهنی پرکنند از جانش

مگر که فتنه آفاق زیر دامن اوست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وله

 

بروج حصن تبر را که سود بر افلاک

به گرز یکسان فرمود عم شه با خاک

فراز او زسماک اوفتاده شد به سمک

نشیب او زسمک پی سپار شد به سماک

به یاد فتح تبر ای بت طبر زد لعل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - وله

 

سزد نمیدهی از کبر جواب سئوال

که بر توظن دهان هم تصوریست محال

درون جامه تن صافیت بدان ماند

که پر کنند یکی پیرهن زآب زلال

چنین که دل برد انگشتهای مخضوبت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - وله

 

چو شد به لشکر نیسان طلایه دار نسیم

بملک خسرو آذر نه زرنهاد و نه سیم

نه سیم برف بماند و نه زر برگ خزان

چو شد بلشکر نیسان طلایه دار نسیم

فروغ بخش چمن گشت لاله نعمان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - وله

 

جهان بگشتم و دیدم بسی مقیم و مقام

بزرگی الحق ختم است بر جناب امام

هزار ملک دهد شفقتش بیک سایل

هزار شهر ستد سطوتش بیک پیغام

زامتلا بود اجسام عالمی زآلاش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - درآمدن ماه مبارک رمضان

 

بتا رسد اجل میکشان زماه صیام

سرود و رود بدل کن بغنه و ادغام

تو را که بود رکوعی بصد فسون مشکل

کنون چگونه کنی پنج گه قعود و قیام

تو را که بوسه بپایت شهان زدند بصدق

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در تهنیت عید صیام

 

رسید عید کمین کرد و تاخت بر رمضان

چنانکه یکشبه یک ساله ره گریخت از آن

خراب کرد بدانگونه عید خانه صوم

که جان به تهنیتش گفت خانه آبادان

همین معامله را پار چرخ با اوکرد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - لغز سماور و مدیحه

 

چه باشد آن جم بلقیس تخت سیم بدن

برون بسان پری اندرون چو اهریمن

شهیست افسرش از چین و جامه اش از روم

ولی بخوردن زنگی فرا گشاده دهن

اگر فرازد گردن بفرق ننهد تاج

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - وله

 

لک السعاده ای کم وفای پر افسون

چه ریزی این همه از تیغ ابروانت خون

تو خاص بوسی و باکوس از چه ای دمساز

تو اهل بزمی و بر رزم از چه ای مفتون

سنان بس است برا مژه گان خون آشام

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - وله

 

به گیسوان خم ابروی آن بت علوی

چو در میانهٔ کفّار تیغ مرتضوی

لبش کند ز چه خون در دلم اگر عناب

بود مسکن خون در طبیعت دموی

به غیر نرگس بیمار او به غارت عقل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - وله

 

بتی که رشک لب لعل او برد عیسی

ز خط دمیدنش افتاده کار با موسی

ز جور خط شده تاری‌تر از دل فرعون

رخی که بود درخشان‌تر از کف موسی

رخش به زیر خط اندر چنانکه پنداری

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۰ - وله

 

تبارک الله ای ماه ناصری مآت

به مهر کوش که افکنده ظل الهی ذات

رخ ملک به چنین روز تافت بر ذرات

به سان جلوهٔ مصباح قدس از مشکات

وزین مبارک رخ عالمی است پر برکات

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

شرف دهد چو نگارین من دبستان را

کشد زرشک دبستان هزار بستان را

ببین بطره و لعلش اگر ندیدستی

بدست اهرمنی خاتم سلیمان را

بجز تعلق رنگین رخش بمشکین زلف

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode