گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

نگار من چو پی رقص از میان جهدا

چنان جهد که زعشقش دلم ز جان جهدا

جهد ز ابرو ومژگانش غمزه ها به دلم

چو تیر رستم دستان که ازکمان جهدا

ز دل به دیده مرا خون ز دیده بر رخ من

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

به سویت از چه ز محراب می کند رو را

مگر به شیخ نمودی تو طاق ابرو را

چونیشکر ز قدم تا به فرق شیرینی

بگوئی ار همه تلخ وترش کنی رو را

مه است منخسف است آفتاب منکسف است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ز بو به چین شکنی قدر ناف آهو را

کنی ز شانه پریشان چو عنبرین مو را

به چهره یافتم از چیست خال مشکینت

بلی درآتش سوزان نهند هندو را

جهان چودکه عطارها معطر شد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

گمانم اینکه دل دوست نیست مایل ما

که روزگار نگردد به خواهش دل ما

به غیر حسرت و اندوه ودرد ورنج وتعب

ز زندگانی دنیا چه بوده حاصل ما

ملک به تربت ما سجده گر برد نه عجب

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

اسیر بند تو در روزگار آزاد است

نصیب هر که شود نعمت خداداداست

دلم نمی شود اندر فراق تو غمگین

که در فراق هم از یادوصل توشاد است

به خاک کشور عشق تو تا نهادم پا

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

دلم به زلف خم اندر خم تو در بنداست

چو پای بند به بند تو است خرسنداست

ز چشم مست تو افتاده فتنه در عالم

گناه زلف تو را نیست از چه در بنداست

مگر تو شانه زدی زلف مشک افشان را

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

به پیش آتش چهر توزلف تو دود است

ز دود توست مرا دیده گریه آلود است

تو رابه معرکه حاجت به خود وجوشن نیست

که موی بر سر ودوش تو جوشن وخود است

رسم به وصل توهر چند زودتر دیر است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

رخت چو مهر درخشان ز بسکه پر نور است

اگر غلط نکنم مادر تواز حور است

قسم به موی تو یعنی به سوره واللیل

که وصف روی تو والشمس وآیه نور است

لبت چوحب نبات است بسکه شیرین است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است

شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است

عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای

که آتش غم عشق رخ توجان سوز است

کمان و تیر چه حاجت تو را به روزشکار

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

بها را چکنم من که چون خزان به من است

خزان به برگ رزان چون کندچنان به من است

به جز وفا چه بدی دیده است از من زار

که اوبه گفته بدگوی بدگمان به من است

چه حاجت است به حور وجنان مرا ای شیخ

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

به پیش یار مرا هیچ اعتباری نیست

ز هیچ راه به کویش مرا گذاری نیست

فدای دوست نکردم چرا دل و جان را

چو من به جان و دل خود ستم شعاری نیست

دلم بگفت که برخیز وفکر کاری کن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست

روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست

مرا به زاهد این شهر دوستی نبود

که درزمانه چواوکس به بدسیاقی نیست

خلاف ساقی ومطرب که درهمه عالم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

تو شاه حسنی وداری ز مشک بر سر تاج

بگیر ازهمه دلبران عالم باج

دلم پی طلب بوسی از لبت خون شد

خدا کندکه نگردد کسی به کس محتاج

سوادطره تو برده ز آبنوس گرو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

زده است زلف توچنبر به رخ چومار به گنج

به گنج راه نبرده است هیچ کس بی رنج

به رنج و دردمرا صرف گشت عمر عزیز

نشدنصیب که آید به چنگ من این گنج

مرا قرار ودل و دین وعقل وهوشی بود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح

صلاح من بود این تا تو را بود چه صلاح

زمانه بر دل های ما زغم زده قفل

بگیر بهر گشایش ز جام می مفتاح

قسم به جان توفیضی که من ز می بردم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

اگر که تیغ کشی وکنی مرا مذبوح

هنوز قوت جان و دلی و راحت روح

وصال روی تومشکل تر آمده است از این

که وفق کس طلبد از مثلث بدوح

تنم بخست وشدازچشم جادویت بیمار

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

تو را به است ز به غبغب وز سیب زنخ

به دستم آید اگر این دو یک زمان بخ بخ

ز کشته‌ها همی از بس که پشته‌ها سازی

به هرکجا که گذر می‌کنی شود مسلخ

رفو به چاک دل ما نمی‌شود جز این

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

مدار باک ز تکفیر و بیم از توبیخ

بکن به شیشه می ریشه غم از بن و بیخ

مگر نه چشم تومست است و کرده میل کباب

دل مرا به کف آور بگیر از مژه سیخ

منجم ابرو وچشم تو را بدیدوبداد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد

تنی که یار ندارد مگوکه جان دارد

هر آن که گلرخی او را به بر بود شب وروز

چه حاجتی به گل و سیر بوستان دارد

اگر زعاشق صادق نشانه می طلبی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

به فصل گل می گلگون به جام باید کرد

علاج غم به می لعل فام باید کرد

مدام چون یکی از نام های باده بود

به جام پس میگلگون مدام باید کرد

شراب خواره اگر خون اومباح بود

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode