گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

چو بو دهد صبحم به دست باد صبا

به گردن نفس افتاده می روم از جا

قسم به قبضهٔ قدرت که بر سر مردان

شکوه سایهٔ شمشیر به ز بال هما

ز خاک تربت من بوی عشق می آید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را

به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را

چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز

ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را

چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

مکن سؤال ز هر بی وفا وفای مرا

که غیر وقت چه داند کسی صفای مرا

چه نسبت است دلم را به جسم زار و نزار

که استخوان نکند صید خود همای مرا

غمی ز مرگ چو آتش نداشتم دیشب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

به آب دیده کنم سبز، خط ریحان را

غبار کفر، لباس است حسن ایمان را

ز خط و زلف چه فرق است روی جانان را

ز هم جدا نتوان کرد کفر و ایمان را

صفات ذات جمالی به غیر، رخ منمای

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

ظهور نعمت منعم بود گدایی ما

نوای عالم معنی است بینوایی ما

زمانه افسر شاهی به روی خاک انداخت

چو دید شوکت و شأن برهنه پایی ما

بیار باده و با ما مصاحبت انگیز

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

شبی که مست بیاید به خواب من مطلوب

دهد به غمزه شراب و کباب من مطلوب

از آن دو لعل شکرخا چو مدعا پرسم

به غیر بوسه چه گوید جواب من مطلوب؟

حواله ام به دو زلف سیاه خواهد کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست

به یاد وصل تو از مرد و زن فغان برخاست

برای آن که کند بوسه آستان تو را

زمین نشست به تمکین و آسمان برخاست

غبار نیست در این راه بلکه این گردی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

هر آن دلی که به زلف بتی گرفتار است

ز دام جستهٔ تسبیح و قید زنار است

چرا به سر نزند لاله را که آن داغی

میان سوختگان عاشق وفادار است

جهان به خانهٔ تاریک و تنگ می ماند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

شرابخانهٔ معنی،‌دل بهوش من است

پیالهٔ می وحدت، لب خموش من است

برای ناقص چندی دلم نمی سوزد

جهان پر ز هوس،‌ دیگ خام جوش من است

تنم به خواهش دل جامه ای نپوشیده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

فتادگی چو نگین، نقش دلنشین من است

شکستگی چو رقم صفحهٔ جبین من است

نمی رود ز دلم لذت فراموشی

همیشه حرف الف درس اولین من است

در آن جهان که خزان و بهار را ره نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

کسی که چشم تو را شوخ و دلربا گفته است

خداش خیر دهد هر دو را بجا گفته است

غبار خاطر آیینه شد دمیدن خط

به سنگ کار کند حرف حق خدا گفته است

فلک سجود و ملایک درود عیسی عشق

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

نگاه شوخ [و] دل ساده روبه‌رو شده است

ترا کباب و مرا باده آرزو شده است

خبر نشد سر مویی ز صبح روز فنا

اگرچه ظاهر من چون جهان دو مو شده است

نه عاقلی است دلا کام جستن از آن لب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دلم به تیر ملامت نشانهٔ عجبی است

تنم برای حوادث بهانهٔ عجبی است

خبر ز آمدن او به گوش می آید

مگر رسید قیامت، نشانهٔ عجبی است

اگر رسم به وصال تو، عمر هجران را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

همین نه شیوهٔ خوبان طریق خودرایی است

که گاه خشم و گهی رحم و گه خودآرایی است

گهی رود به حبش گه به چین کند مسکن

ز خال عارض او چشم عقل سودایی است

طریق معرفت دوست زهد و تقوی نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

نگشت کار ز بخت سیاهتاب، درست

چو زلف شد همه کارم به پیچ و تاب درست

زگریه مردم چشم مرا زیانی نیست

ز دست موج نشد خانهٔ حباب درست

چرا به سلسلهٔ زلف خود ننازد او

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ز عالمش چه خبر آن که او پریشان نیست

ندیده لذت سرما تنی که عریان نیست

سفال خانهٔ ما بشکند سر فغفور

که مور کلبهٔ ما کمتر از سلیمان نیست

چو باده خون جگر نوش و ذوق را دریاب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

به سوی کوی تو را نگاه خالی نیست

چگونه با تو رسد کس که راه، خالی نیست

چنان پر است ز آیینه طلعتان دل ما

که جای آه در این کارگاه خالی نیست

به هر طرف که روی می برند خوبان دل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

مرا دمی نفسی لحظه ای و آنی نیست

که با جفا و وفا از تو امتحانی نیست

بجز مشاهدهٔ آن جمالبی کم و کیف

در آن جهان که منم ماه و آسمانی نیست

شهید عشق تو را بهتر از دم شمشیر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

به آن خدا که جهان را جز او خدایی نیست

جهان هر چه در او هست ماسوایی نیست

به غیر چین جبین و اشارت ابرو

مرا به کعبهٔ دیدار، رهنمایی نیست

از آن به خانهٔ خود الفتی گرفته تنم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

دلم به گرمی عشق تو باغ باغ شکفت

به سینه از هوس آتش تو داغ شکفت

چرا به سر زنم شعله را چو پروانه

بدین نشاط که امشب گل چراغ شکفت

ز بسکه جامه به تن تنگ بود زد صد چاک

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode