زهی محل رفیعت برون زاوج سما

زهی مقر جلالت فراز چرخ علا

وزیر عالم عادل قوام دولت و دین

نظام ملت اسلام سید الوزرا

خدایگان وزیران مشرق و مغرب

[...]

بتافت از افق ملک و آسمان بقا

دو کوکب ملکی چون دو پیکر جوزا

دو شاخ دو حه ملک و دو شاه عرصه دین

دو ماه برج سعادت دو در بحر سخا

دو شمع جمع ملوک و دو چشم روی وجود

[...]

اگرشکایت گویم زچرخ نیست صواب

وگرعتاب کنم بافلک چه سود عتاب

زجور اوست مرا صد شکایت از هر نوع

زدور اوست مرا صد حکایت از هر باب

همی نوازد هر تنک چشم چون سوزن

[...]

شدست خاطر و طبع تو کان آتش و آب

نه کان آتش و آبست جان آتش و آب

ز رشک خاطر وقاد و رشح طبع ترت

پرآب و آتش شد خانمان آتش و آب

به جز ز خاطر و طبع چو آب و آتش تو

[...]

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]

تویی که چرخ به صدر تو التجا کردست

شعاع عقل برای تو اقتدا کردست

امیر عالم عادل شهاب دین خالص

که خاک درگه تو چرخ توتیا کردست

به حرص خدمت تو آسمان کمر بستست

[...]

درین مقرنس زنگار خورده دود اندود

مرا بکام بداندیش چند باید بود

بآه ازاین قفس آبگون برارم گرد

باشک از ین کره آتشین برارم دود

بمنجنیق بلاپشت عیش من بشکست

[...]

کسیکه قصد سر زلف آن نگار کند

چو زلف او دل خود زار و بیقرار کند

کسیکه دارد امید کنار بوس ازو

بسا که خون دل از دیده برکنار کند

دلم ربود بدانزلف همچو چنگل باز

[...]

نگار من زبر من همی چنان بجهد

که تیر وقت گشاد از برکمان بجهد

چنان بگریم در فرفتش که مردم چشم

مثال قطره خونم زدیدگان بجهد

گمان برم که مگر بوی زلف جانانست

[...]

همه میامن این روزگار میمون باد

همه سعدت این حضرت همایون باد

برآسمان معالی و اوج برج شرف

قران مشتری و آفتاب میمون باد

نثار گردون بر فرق رفعتت نرسد

[...]

زهی موافق رای تو جنبش تقدیر

به دست بخت جوانت عنان عالم پیر

امام مشرق و اقضی القضاۀ روی زمین

که چشم عقل جهان بین ترا نیافت نظیر

ترا شگرف ثنایی‌ست صاعد مسعود

[...]

سلام من که رساند بدان خجسته دیار

که هست مجمع احباب و محضر احرار

ببقعه که درو دوستان من جمعند

چه دوست؟ جانم واز جان عزیز تر صد بار

هزار بوسه بر آن خاک برنهد وانگه

[...]

بزرگ منعم و مخدوم من جمال الدین

سپهر رفعت و کان سخا و کوه وقار

بخاکپای تو کان تاج فرق کیوانست

که شوق خدمتت از من ببرد صبرو قرار

تو آفتابی و تا طلعتت طلوع کند

[...]

خلاصه همه عالم اجل شهاب الدین

که روشنند زرای تو ثابت وسیار

بریز سایه رای تو چشمه خورشید

فرود پایه قدر تو گنبد دوار

کمینه قطره زجود تو آب در قلزم

[...]

دعا و خدمت مخدوم خویش فخرالدین

همی رسانم اگر آمد او زدریا بار

ربیع آمد لیکن ربیع ما نامد

توئی ربیع ربیع جهان خزان انگار

بجان تو که اگر شرح اشتیاق دهم

[...]

اجل منتخب الدین اوحد الفقرا

کند قبول سلام و دعا برون زشمار

بغایتی بلقای تو آرزو مندم

که شرح دادن بعضی از آن بود دشوار

تو خویشتن زمی اندر کنار گیر از آنک

[...]

عفیف دین در ازه، دعا همیگویم

اگر چه ما را از وی گله است صد خروار

بهیچ رقعه و نامه سلام ما ننوشت

زهی درازه زن روسبی لوطی خوار

ضیاء دین را دعا همی گویم

همی کنم همه وقتی تنسم اخبار

زگوشت داد بدادی تو قلتبان دایم

که میدهند کنون بیست من بیکدینار

مباش از ین پس در حرص استخوان چو نسگ

[...]

حکیم یونان ان فلسفی نجیب الدین

که واقفست بتحقیق برهمه اسرا ر

زمنطق و ز ریاضی و از طبیعیات

نجوم و هندسه و علم طب و موسیقار

همی فشاند گفتند روز و شب زروسیم

[...]

زمن بخواهد حاجی سلام پرسش خویش

دعا و خدمت هریک همی کنم تکرار

توقعست مرا کز مجددات امور

خبر دهند بهر وقت از مجار ومسار

وگرمهمی یا خئمتی است فرماید

[...]