امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
لبالب است ز خون جگر پیاله ما
دم نخست چنین شد مگر حواله ما
بر آستان تو شبها رود که مردم را
به دیده خواب نیاید ز آه و ناله ما
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت:
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
بسوخت آتش عشق تو بیگناه مرا
بدوخت ناوک چشمت به یک نگاه مرا
به شمع نسبت بالای دلکشت کردم
روا بود که بسوزی بدین گناه مرا
فتاده بر سر راه تو روی از آن مالم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
خطت که سبزه بر اطراف یاسمین انداخت
چه خون که در جگر نافههای چین انداخت
دلم که داشت تمنای خاکبوس درت
به عاقبت سخن خویش بر زمین انداخت
به احتیاط قدم نِهْ دلا، که طُرّهٔ یار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
چو سبزه ترت از برگ یاسمین برخاست
هزار فتنه بقصد دل از کمین برخاست
دلم خیال دهانت چو در ضمیر آورد
خروش بیخودی از عقل خرده بین برخاست
چو غنچه روی نمود از نقاب زنگاری
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
مرا سری است که بر خاک آستانه اوست
چو تیر غمزه کشد جان و دل نشانه اوست
شب دراز چه پرسی که چیست حالت شمع؟
دلیل سوز دلش رنگ عاشقانه اوست
در این صحیفه نخواندم خط خطا، زانرو
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴ - استقبال از کمال خجندی
کدام دل که ز عشقت اسیر محنت نیست؟
کدام سینه که از داغ تو جراحت نیست؟
طبیب چاره دل گو مساز و رنج مبر
که ناتوان مرا آرزوی صحت نیست
به قول ما می روشن نمی کشد زاهد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
کدام عشوه که در چشم پر خمار تو نیست
کدام فتنه که در زلف تابدار تو نیست
درون سینه ز داغ کهن نشان جستم
بهیچ گوشه ندیدم که یادگار تو نیست
بعشوه مرغ چمن را فریب ده ای گل
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
کسی که عاشق روی تو شد بباغ نرفت
هوای کوی تواش هرگز از دماغ نرفت
دلی که با تو به غوغای عاشقی خو کرد
ز کوی تفرقه در گوشه فراغ نرفت
چو لاله دلق می آلود را زنم آتش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
خدنگ او که بجان مژده هلاک برد
نوید عیش بدلهای دردناک برد
به خاکپای تو مردن، رقیب را هوس است
روا مدار که این آرزو بخاک برد
دلم بکوی تو دامن کشان رود، ترسم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
چو سرو قد تو در جویبار دیده رسد
مرا خدنگ بلا بر دل رمیده رسد
ز دیدن تو بلایی که میکشد دل من
امیدوار چنانم که پیش دیده رسد
به گرد آن خط مشکین کجا رسد نافه
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
چو ساقی آن قدح لاله گون بگرداند
دلم خیال لبش در درون بگرداند
صبا ز لعل تو تا غنچه را دهد بویی
هزار بار دلش را بخون بگرداند
به پیر عقل بگوئید، تا برای خدا
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
بتان که شیوه جور و ستیز میجویند
ز بهر کشتن ما تیغ تیز میجویند
دلی که میشود از درد عشق سرگردان
در آن دو سلسله مشکبیز میجویند
چو تو کرشمهکنان میرسی، دگر خوبان
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
شبی که کوی تو ما را مقام خواهد بود
زمانه تابع و گردون به کام خواهد بود
زوال دولت پیر مغان مجو ای شیخ
که ظل عالی او مستدام خواهد بود
همه بضاعت خود عرضه میکنند آنجا
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
نصیب من ز تو گر درد و آه میآید
خوشم که یاد منت گاهگاه میآید
تو میروی و ز هر جانبی خلایق شهر
پی نظاره شتابان که: شاه میآید
غبار کوی تو در چشم دیدهام، زانست
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱ - استقبال از سعدی
نه کنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور
خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور
به گرد کوی تو گشتن هلاک جان من است
چو پر گشودن پروانه در حوالی نور
تنم چو موی شده، زرد و زار و نالانم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
سفر گزیدم و داغ تو بر دلست هنوز
جهان بگشتم و کوی تو منزلست هنوز
چه سود همچو صبا عرصه جهان گشتن
چو دل به سرو بلند تو مایلست هنوز
تو ای رفیق که آسودهای، قدم بردار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
دلم که چشم تو هر لحظه میزند تیرش
ز پای صبر در افتاد، دست میگیرش
بسی بلاست که تدبیر آن توان کردن
بلای غمزه تست آنکه نیست تدبیرش
کسی که زلف تو بیند بخواب در شب تار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
گل نو آمد و هر کس به عیش و عشرت خویش
من و عقوبت هجران و کنج محنت خویش
بلا و درد تو ما را نصیب شد، چکنم
نه عاقلست که راضی نشد به قسمت خویش
زمانی از سر این خسته پا کشیده مدار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴ - استقبال از کمال خجندی
کنون که موسم عیش است و باده گلرنگ
چو عندلیب غزلخوان به باغ کن آهنگ
زمان سرخوشی آمد، پیاله پر میدار
که لاله ساغر خالی همی زند بر سنگ
ز عشق گفتمت ای دل، که خون شوی آخر
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
اگر چه خاک درت ز آب دیده گل کردم
خوشم که سینه به داغ تو متصل کردم
زمانه روزی من کرد گریه های فراق
ز بسکه خنده بر افتادگان دل کردم
دلم که لاف صبوری زدی باول کار
[...]