گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

گهی که از درم آن ترک شوخ شنگ درآید

کمند دولتم از زلف او به چنگ درآید

اگر نه طعنه بیرونیان کند به دلش جا

چرا به صلح چو بیرون رود به جنگ درآید

فتادم از دل سختش بلا رسید ز هر سو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

هر آفتاب که از مطلع جمال برآید

چو ماه روی تو بیند به انفعال برآید

نهال مهر تو کشتم به سینه لیک چه حاصل

اگر نه میوه مقصود ازین نهال برآید

دمیده گرد دهان تو چیست آن خط مشکین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

چو رند خط به حریفان دردخواره نویسد

به درد تیره خم بر سفال پاره نویسد

گرفت روی تو ملک جهان وز خط مشکین

خراج بر مه و خور باج بر ستاره نویسد

دقیقه های فرو رفته از صحیفه حسنت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

چو یار زلف معنبر نبندد و نگشاید

نقاب شب ز مه و خور نبندد و نگشاید

چه تاب سیمبرم را رو ای صبا و بگویش

که دمبدم کمر زر نبندد و نگشاید

خجل ز عطر فروشم به دو زلف وی آن به

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

منم به کنج خرابات عشق شیفته حالی

شراب جرعه دردی قدح شکسته سفالی

نه بر سرم ز کریمان دهر منت لطفی

نه بر دلم ز لئیمان شهر گرد ملالی

به فرق من ننهاده قضا عمامه جاهی

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۲۱

 

به قول خوش چو نیابی ز چنگ خصم رهایی

به آن بود که زبان را به ناخوشی بگشایی

چو قفل خانه به آهستگی گشاده نگردد

پی شکستنش آن به که سوی سنگ گرایی

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode