گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد

دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد

شراب عشق نخوردست هر که تا به قیامت

ز ذوق مستی عشقت دمی به هوش بر آورد

بیار دردی اندوه و صاف عشق دلم را

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

چو ترک سیم برم صبحدم ز خواب درآمد

مرا ز خواب برانگیخت و با شراب درآمد

به صد شتاب برون رفت عقل جامه به دندان

چو دید دیده که آن بت به صد شتاب درآمد

چو زلف او دل پر تاب من ببرد به غارت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۹

 

کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی

که کس نمی‌دهد از تو به هیچ جای نشانی

به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو

نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی

عجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دایم

[...]

عطار
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

به چهره صورت چینی، به زلف مشک تتاری

زغصه مشک بسوزد چو چین به زلف درآری

دلم به خشم سپردی، مکن که نیک نباشد

دلی که هندوی توست ار به دست ترک سپاری

مده چو خاک به بادم اگرچه هست تن من

[...]

سراج قمری
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

بیا که عاشق رنجور را خریداریم

فتادگان جهان را به لطف برداریم

ظهیری سمرقندی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - مدح فخرالدین زکریا

 

زهی جناب تو والا مکان نعمت والا

ز روی همت عالی فلک نشیب و تو بالا

ملوک را همه روزه بدرگه تو تنزه

فتوح را همه ساله به حضرت تو توّلا

بگوش کوس، غریو بیان فتح شنوده

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - مدح خواجه امام صفی الدین اصفهانی

 

زهی تو روح به خوبی و دیگران همه قالب

بساط حسن تو بوسد چو بر گشاد بقا، لب

ردای نور سیه کرد ماه سبز عمامه

چو پیش عارض خورشید درکشی تتق شب

هزار دیده به ره بر نهاده‌اند به مجمر

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - مدح بهاءالدین

 

رمیده جان سعادت رجوع یافت بقالب

بدست بوس قدومش گشاده گرد بقا. لب

نهاده گوهر اجرام چرخ در دهن مه

ز بهر مژده چو بر زد سراز پس تتقق شب

بداد خازن هامون همه ذخایر معدن

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

دو کس بزاویه ئی در نشسته مخموریم

به یاد باده ی دوشینه هردومست وخراب

مصاف عشرت ما بشکند زمانه اگر

تو نشکنی بتفضل خمارما بشراب

اثیر اخسیکتی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح علاء الدوله ابوالفتح

 

بر اوج گنبد گردون ز موج لجه ی عالم

چو جرم زهره و تیر است و عین کوثر و زمزم

فروغ ساغر پهبا ز بزم داور گیبتی

شعاع جوهر جنجر ز، رزم خسرو اعظم

سپهر آخر شاهان جهان کشور شاهی

[...]

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱۶

 

دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی

چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی

که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت

که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی

جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر

[...]

امامی هروی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹

 

کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم

بیا، که بی رخ خوب تو بیش می‌نتوانم

بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن

تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟

چگونه باشد در دام مانده حیران صید

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟

چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟

نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟

ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟

منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۰

 

بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد

ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد

چه نقش‌ها که ببازد چه حیله‌ها که بسازد

به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد

بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۱

 

اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد

گر این درخت بخندد از آن بهار چه باشد

وگر به پیش من آید خیال یار که چونی

حیات نو بپذیرد تن نزار چه باشد

شکار خسته اویم به تیر غمزه جادو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۲

 

ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد

ز روی پشت و پناهی که پشت‌ها همه رو شد

دگر نشینم هرگز برای دل که برآید

کجا برآید آن دل که کوی عشق فروشد

موکلان چو آتش ز عشق سوی من آیند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۳

 

اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد

تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد

هزار عاشق داری به جان و دل نگرانت

که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد

ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئیمان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۴

 

ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه می‌شد

درخت‌های حقایق از آن بهار چه می‌شد

دل از دیار خلایق بشد به شهر حقایق

خدای داند کاین دل در آن دیار چه می‌شد

ز های و هوی حریفان ز نای و نوش ظریفان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۵

 

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند

رسید کار به جایی که عقل خیره بماند

هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده

چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند

دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۶

 

گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد

چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد

چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد

چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد

چو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلی

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۹
sunny dark_mode