گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۷

 

زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا

نظر به نور جمال تو مهر دیده حربا

به جستجوی تو چندان عنان گسسته دویدم

که گشت صفحه مسطر کشیده، دامن صحرا

مکن نصیحت اهل لباس، بخیه به لب زن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸

 

ز موج خویش بود تازیانه ریگ روان را

چه حاجت است محرک، ز دست رفته عنان را؟

دلم ز بیم خزان می تپد، خوشا گل رعنا

که در بهار پس سر نمود فصل خزان را

علاج غفلت سرشار کن به اشک ندامت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹

 

ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را

که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را

به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را

چه غم ز لاغری رشته است در ثمین را؟

چه حاجت است به گلگشت باغ، گوشه نشین را؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۰

 

ز جوش عشق شود با قوام، شیره جان‌ها

ز عقل پا به رکاب سفر شوند روان‌ها

چرا ز عشق تو پیرانه‌سر جوان نشوم من؟

که شد ز قد خدنگ تو راست، پشت کمان‌ها

مکن اعانت بدگوهران ز ساده‌دلی‌ها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۷

 

به هر دل آتشی از روی دلبر افتاده است

سپند ماست که از چشم مجمر افتاده است

زلال وصل تو یارب چه خاصیت دارد

کز آتش تو جهانی به کوثر افتاده است

ز خط نگشته بناگوش او غبارآلود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۸

 

ز بس به کشتن من تیغ مایل افتاده است

هزار مرتبه در پای قاتل افتاده است

چو گردباد به گرد سر زمین گردم

که به افتادگی من مقابل افتاده است

به بال همت گردون نورد من بنگر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۰

 

چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است

بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است

ز لطف و قهر نمی بالم و نمی نالم

به خار خشک، خزان و بهار هر دو یکی است

چنان ربوده این باغ و بوستان شده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۹

 

شود چو غنچه سخن پیشه، شیشه شیشه شراب است

چو دل تنک شد از اندیشه، شیشه شیشه شراب است

ز کاوش جگر فکر، دست باز نداری

که هر شراری ازین تیشه، شیشه شیشه شراب است

عیار چشم غزالان شیر مست چه باشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۹

 

سفر گزین که سخن در وطن غریب نگردد

شکسته پای وطن را سخن غریب نگردد

نمی توان به وطن ناله ای به درد کشیدن

نوای مرغ چمن در چمن من غریب نگردد

غریب روی زمین گشتم از غریب خیالی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۰

 

سیاه چون دل رنگین سخن ز آه نگردد

حنا نرفته به هندوستان سیاه نگردد

حدیث عشق مگو چون دل دونیم نداری

که هیچ دعوی ثابت به یک گواه نگردد

بجز شکست ندارد بهار عالم امکان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۱

 

نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد

بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد

اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم

نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد

دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۲

 

ز وعده های دروغش دل اضطراب ندارد

سر کمند فریب مرا سراب ندارد

هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا

چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد

حدیث تنگ شکر بادهان یار مگویید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۳

 

ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد

که تخم سوخته حاجت به نوبهار ندارد

توان ز بیخودی ایمن شد از حوادث دوران

خطر سفینه ز دریای بیکنار ندارد

ز بس گزیده شد از روی تلخ مردم عالم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۴

 

گل همیشه بهار سخن زوال ندارد

چمن صفای پریخانه خیال ندارد

کدام لاله درین لاله زار هست که داغش

سخن به مردمک دیده غزال ندارد

شکست هم گهران نیست کار بحرنژادان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۵

 

همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد

زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد

نسیم تفرقه خاطرست جنبش مژگان

من و سراسر دشتی که یک گیاه ندارد

کمند جاذبه مسطر کشیده است زمین را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۶

 

دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد

رم نگاه ترا دیده غزاله ندارد

به خط سبز لب جام وصفحه رخ ساقی

که عمر خضر نشاط می دوساله ندارد

به برگ لاله چه نسبت عرق فشان رخ او را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۷

 

رخ تو رنگ زگلگونه شراب نگیرد

ز صبح ساغر زرین آفتاب نگیرد

به خون خلق ازان تشنه اند لاله عذاران

که خون شبنم گل کس ز آفتاب نگیرد

به زیب عاریه محتاج نیست میوه جنت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۸

 

نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد

چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد

چه گردها که ز معموره وجود برآید

اگر حجاب ترا دامن خرام نگیرد

سلام ما چه که از حسن بی مثال به جایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۹

 

خوشا دلی که در اندیشه جمال تو باشد

که در بهشت بود هر که در خیال تو باشد

سعادتی که دهد خاکمال بال هما را

در آن سرست که در سایه نهال تو باشد

به هیچ نفش ونگاری نظر سیاه نسازد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹۰

 

به جای سبزه چو ایام زندگی بسر آید

زبان مار ز خاک سخن گزیده بر آید

عجب که طی شود این راه کز ستیزه طالع

ز پا چو خار کشم ناخنم به سنگ بر آید

بغل گشاده چو صبحم ستاره ریز چو گردون

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode