گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۰

 

زبان به‌کام خموشی‌ کشد بیانش و لرزد

نگه ز دور به حیرت دهد نشانش ولرزد

نگه نظاره‌ کند از حیا نهانش و لرزد

زبان سخن‌ کند از تنگی دهانش و لرزد

چه شوکت است ادبگاه حسن را که تبسم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

 

خرد به عشق‌ کند حیله‌ساز جنگ و گریزد

چو حیز تیغ حریف آورد به چنگ و گریزد

به ننگ مرد ازین بیشتر گمان نتوان برد

قیامتی ‌که بزه باشدش خدنگ و گریزد

نگارخانهٔ امکان به و‌حشتی‌ست که گردون

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۶

 

مباش غره به سامان این بنا که نریزد

جهان طلسم غبارست ازکجا که نریزد

مکش ز جرات اظهار شرم تهمت شوخی

عرق دمی شود آیینهٔ حیا که نریزد

به جدگرفتن تدبیر انتقام چه لازم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۴

 

اگر تعین عنقا هوس پیام نباشد

نشان خود به جهانی برم که نام نباشد

چه لازم ست به دوشم غم آدا فکند کس

حق بقا دونفس خجلت است و وام نباشد

حیا ز ننگ خموشی ‌کدام نغمه‌ کند سر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۶

 

کسی ‌که نیک و بد هوشیار و مست بپوشد

خدا عیوب وی از چشم هر که هست بپوشد

به دستگاه نشاید وبال بخل کشیدن

حذر کنید از آن آستین ‌که دست بپوشد

بهار رنگ تماشاست الوداع تعلّق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۵

 

سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد

تپیدن از دل من آشکار گردد و نالد

هزارکعبه و لبیک محو شوق‌پرستی

که‌گرد دل چونفس یکدوبارگردد و نالد

چه نغمه‌ها که ندارد ز خود تهی شدن من

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۳

 

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند

سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند

نفس به دل شکند بال اگر رمد ز تپیدن

دمی‌که موج نشیندگهر‌نار نشیند

نشست و خاست نمی‌گردد از سپند مکرر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۴

 

سپند بزم‌ تو گویند هیچ جا ننشیند

خدا کند که به ‌گوش دل این صدا ننشیند

سر‌ی ‌که تیغ تو باشد چو شمع ‌کردن نازش

چه دولت است‌که از دوش ما جدا ننشیند

بر آستان توگرد نیاز سجدoپرستان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۸

 

ز ساز قافله ما که ما و من جرس استش

بجز غبار عدم نیست آنچه پیش وپس استش

کسی چه فیض برد از بهار عشرت امکان

که چون سحر همه پرواز رنگ در قفس استش

ز کسب فضل حیاکن‌ کزین دوروزه تخیل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۹

 

به لوح جسم‌که یکسر نفس خطوط حک استش

دل انتخاب نمودم به نقطه‌ای‌که شک استش

به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم

که بوی یوسف اگر پیرهن درّد خسک استش

در آن مکان‌که غبارم به یادکوی تو بالد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۰

 

کلاه نیست تعین ‌که ما ز سر فکنیمش

مگر به خاک نشینیم ‌کز نظر فکنیمش

غبار ما و منی‌ کز نفس فتاد به ‌گردن

ز خانه نیست برون ‌گر برون در فکنیمش

مآل ‌کار ندیدیم ورنه دیدهٔ عبرت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۳

 

به سعی ضعف ‌گرفتم ز دام خویش نجستم

بس است این که طلسم غرور رنگ شکستم

ز بس که سرخوشم از جام بی‌نیازی شبنم

بهار شیشه به رویم شکست و رنگ ببستم

سراغ گوشهٔ امنی نداشت وادی امکان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۴

 

ز خود تهی شدم از عالم خراب‌گذشتم

چه سحر بود که برکشتی از سراب گذشتم

شرار بود که در سنگ بود آینهٔ من

به ‌خویش دیر رسیدم‌ که‌ از شتاب‌ گذشتم

عنان به دست تپیدن ندارد عزم سپندم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۵

 

به جستجوی خود از سعی بی ‌دماغ ‌گذشتم

غبار من به فضا ماند کز سراغ‌ گذشتم

نچیدم از چمن فرصت یقین‌ گل رنگی

چو عمر هرزه خیالان به لهو و لاغ‌ گذشتم

شرار کاغذم آمد چمن پیام تغافل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۹

 

گذشت عمر و شکست دل آشکار نکردم

هزارگل به بغل داشتم بهار نکردم

جهان به ضبط نفس بود و من ز هرزه‌دویها

به این کمند رسا یک دو چین شکار نکردم

نساختم به تنک رویی از تعلق دنیا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۲

 

سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم

زمین خانهٔ خورشید را به آب رساندم

به یک قدح به در آوردم از هزار حجابش

تبسم سحری‌ گفتم آفتاب رساندم

رهی به نقطهٔ موهوم بردم از خط هستی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۴

 

هزار آینه با خود دچار کردم و دیدم

به‌غیر رنگ نبودم‌، بهارکردم و دیدم

ز ناامیدی خمیازه‌های ساغر خالی

چه سر خوشی ‌که به صرف خمارکردم و دیدم

ز چشم هوش نهان بود گرد فرصت هستی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۱

 

می‌ام به‌ ساغر اگر خشک شد خمار ندارم

خزان‌گمست به باغی‌که من بهار ندارم

هوس چه ریشه‌ کند در زمین شرم دمیدن

چو تخم اشک عرق واری آبیار ندارم

محبت از دل افسرده‌ام به پیش که نالد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۴

 

ببین به ساز و مپرس از ترانه‌ای‌ که ندارم

توان به دیده شنیدن فسانه‌ای که ندارم

به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل

شناورم به امید کرانه‌ای که ندارم

به رنگ شعلهٔ تصویر سخت بی پر و بالم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۵

 

چو سایه خاک به سر داغم از غمی‌ که ندارم

سیاه پوشم از اندوه ماتمی که ندارم

گداز طینت نامنفعل علاج ندارد

جبین به سیل عرق دادم از نمی‌که ندارم

نفس‌گداخت چو شمع و همان بجاست تعلق

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode