گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵

 

خوش آن که حیرتم از جلوهٔ جمال تو باشد

هجوم گریه ام از بادهٔ وصال تو باشد

چنین که حسن تو را فتنه دوست کرده ، ندانم

برای اهل قیامت ، چه در خیال تو باشد

به وصل چون بگدازد به حسرت تو سزاست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

بیا که در چمن انتظار آب نماند

جمال شاهد امید در نقاب نماند

ز بس که چشمهٔ امید نم نداد برون

فریب تشنه لبان هم با سراب نماند

کدام مسألهٔ شرع در میان افکند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷

 

بیار باده که جانم دمی ز ناله بر آید

هزار زمزمه از دل به یک پیاله بر آید

بشوی نامهٔ دانش، بجو رسالهٔ مستی

بود که فال مراد تو زین رساله بر آید

بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسهٔ غم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰

 

به رغم توبهٔ من چون لبت پیاله بنوشد

به روی گرم تو ساقی، که خون توبه نجوشد

بهای گوهر یوسف، کسی خود او نشناسد

همان به است که او را کسی به او نفروشد

کسی به بندگی آرد، که در شمایل طاعت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

قدح دمید لبالب، خراب گو شده باشم

اگر هلاک شوم در شراب گو شده باشم

به بزم عیش روم، تا به کی مصیبت شیون

خراب نغمهٔ چنگ و رباب گو شده باشم

نه خنده ای و نه نگاهی، تو را ازین چه تفاوت

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode