گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - آفتاب برج فتوّت

 

چو گاه شام بدل شد عذار لاله حمرا

در این حدیقه ارزق به چشم نرگس شهلا

گشود دست قضا در زمانه طرّه غلمان

نمود شکل هلال از فلک چو ابروی حورا

دوباره یوسف خور، اوفتاد در چه مغرب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - شبی شبه سان

 

شبی چو زلف دلارام مشک فام و شبه سان

بسان خط بتان تار و جعد خوبان تاران

کشیده بودم از آسیب دهر پای به دامن

فکنده بودم از اندوه فکر سر به گریبان

ز دیده اشک روانم، روان به دامن صحرا

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

زمان سرکشی عشق و گاه شرب مدام است

بیا به دور تو گردم که وقت گردش جام است

به زاهدم سخنی هست اگرچه پند نگیرد

بریز خون صراحی که خون خلق حرام است

ز سوز عشق مشو غافل ای دل هوس‌ آیین

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

نظاره کردی بر کشتنم، نظاره دیگر

اشاره ای که شوم زنده از اشاره دیگر

بجز دلم که پس از خون شدن ز دیده برآمد

رفو شد از مژه، دل های پاره پاره دیگر

نداشت یکسر مو جای خالی آن صف مژگان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

تذرو باغ توام، دل به شاخ سرو که بندم

شکنج دام تو خوش تر، ز شاخسار بلندم

من آن تذرو خموشم، که در فضای گلستان

ز بهر قامت سروی، اسیر حلقه و بندم

چرا خمیده و افتاده چون کمند و کمانم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

به ترک ساقی و صهبا، هزار توبه ببستم

چو چشم مست تو دیدم، دوباره توبه شکستم

بگو به ساقی مجلس، به دور ما ندهد می

که من ز باده لعلش، خراب و بی خود و مستم

فروغ باده چو دیدم در آبگینه صافی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

چه حاجتم بود از جام باده من که مدامم

بود ز هجر بتان اشک دیده، باده و جامم

به شامم ار بنمایند رو چه حاجت صبحم

به صبح ار بگشایند مو چه منّت شامم

که از اشارت ابرو همی کشند به تیغم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

دلم به یک نظر آمد اسیر چشم سیاهی

شنیده ای که اسیر آورد کسی به نگاهی؟

ببین که زلف سیه پرده بسته صبح رخش را

چها به روز من آورده است دزد سیاهی

ستاره سوخت مرا، ای عجب ز اشک دو دیده

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

هوای حلقه دامی، مرا نشاند به بامی

دلم گرفت ز گلشن خوش است حلقه دامی

دهم به باد فنا صفحه صفحه دفتر هستی،

اگر نسیم نیارد ز کوی دوست پیامی

ز صبح و شام جهانم،‌ نمانده حاصل عیشی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

نه در شرار رخ افکنده ای ز خال سپندی

که زآن سپند شراری به جان خلق فکندی

ز طرّه رشته و بندم، منه بپای که اینک

خود آمدم به کمندت، چه جای رشته و بندی

بتا، ز عارض نیکو، ادیب ماه تمامی

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode