گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

گره زکار چو نگشود زاهدا زعبادت

زخاک میکده جوئیم کیمیای سعادت

بکی باده فروشان اگر خرند فروشم

بیک کرشمه ساقی هزار ساله عبادت

نماز روی ارادت نمودن است بجانان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

زهجر زلف تو گفتم شبی کنیم شکایت

فغان که این شب تیره نمیرسد بنهایت

نمیدهد دلم از دست دامن شب یلدا

که در درازی و تاری ززلف تست کنایت

بسوزی ار بعدالت ببخشی ار زکرامت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ز عشق روی تو هر کو مرا نمود ملامت

به یک مشاهده از عمر رفته داشت شکایت

کسی ز شنعت اعدا ز دوست روی نتابد

که همدمند ز آغاز عاشقی و ملامت

تمام وحشت مردم به حشر این بود و بس

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

بر آن سرم که برآرم زدل نهال محبت

که بارهاست بجانم زاحتمال محبت

هر آنچه تخم وفا کشته ام جفا ثمرش بود

کسی نچیده جز این میوه از نهال محبت

چگونه صرف خیالش توان و عطف عنانم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

گلم میار خدا را تو باغبان عنایت

خزان ما زبهار تو کی رسد بنهایت

بهل که به نشود داغ دل زمرهم اعیار

عتاب دوست بسی به که از رقیب عنایت

مگر بروز فراقت حدیث هجر بگویم ‏

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

بدل رسید سحر پیکی از دیار محبت

که روزگار نوی یافت از بهار محبت

چو کیمیای نظر کرد زر مس عشاق

فزود صیرفی عشق بر عیار محبت

فشاند رشحه چو ابر بهار عشق ببستان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

مرا حدیث شکفتی است در کمال غرابت

که از گدای طریقت بشه رسید مهابت

بکوی عشق عجب میکنی زعجز سلاطین

گدای او بشه از عجز کرده شد زغرابت

نثار خاک در دوست میکند دو جهانرا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

منم که بندهٔ مملوکم و عبید جلالت

چه جرم رفت که می‌رانیم ز بزم وصالت

حرام باد مرا زندگی به شام فراقت

بکش به بزم وصالت که خون بنده حلالت

فشاندم از مژه آبی که برنخیزد از آن گرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

اگر که قاصد آن ماه نوسفر زدر آید

امید هست که نخل امید ما ببر آید

کجا چو روی تو روید گلی بگلشن کاب

کجا چو قد تو سروی بباغ کاشغر آید

فغان زترک کماندار تو که از سرشستش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

زشهر تا مه بیمهر من شده است مسافر

مرا بر آتش غم همچو دود ساخت مجاور

مه دو هفته من ماههاست در سفرستی

زشهر کی قمری جز مهی شده است مسافر

بهفت دفتر و آثار هر ملل که رسیدم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۳

 

شبی که بی تو بود شمع برنیفروزم

که خود چو شمع بسوزم که تا رسد روزم

گر از کمان ملامت زنند صد تیرم

گمان مبر که زروی تو دیده بردوزم

مباد یاد سر زلف تو رود زسرم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۰

 

بر آن سرم که بگرد وفا و مهر نگردم

که همچو ذره زمهر تو بر هوا شده گردم

طبیب عشق که گفت آخر الدواء الکی

نشد علاج و شد این داغ درد بر سر دردم

نمانده باده بکاسه نه زر بکیسه خدا را

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

گمان مدار که من از گزند مار بنالم

مگر زعقرب جرار زلف یار بنالم

مرا که افعی زلفت به پیچ وتاب فکند

عجب مدار که گاهی ززخم مار بنالم

خمار مستیم افزوده شد زنرگس ساقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

چگونه چشمه خورشید را بخاک بپوشم

چو هست آتش عشقم بجان چگونه نجوشم

جنان نظاره ساقی ببرد دوش زهوشم

که ره نیافت زمستی بگوش بانگ سروشم

بکشف راز چو غماز گشت مردم چشم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۰

 

بباغ عشق بجز میوه فراق ندیدم

زجان گذشته و جانانه را بوصل رسیدم

زدل گذشتم و پیمان دلبران نشکستم

زجان بریدم و از عهد دوستی نبریدم

بترک دوستیم دشمنان اگر چه بگفتند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹

 

مگو که شرح فراق تو را شماره نکردم

شبی نشد که کناری پر از ستاره نکردم

غریق بحر و خود مستحق طوفانم

چرا که از نم چشمان تر کناره نکردم

زچاک سینه عیان است مرغ دل بنگر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷

 

خبر زمصر که دارد بشیر کیست عزیزان

که جان بکف بسر ره ستاده پیر بکنعان

هزار سلسله دل ناگهان زجای بجنبد

مگر که زلف سیاه تو بود سلسله جنبان

بهندوان تو نازم هزار بار کز افسون

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۱

 

به خویشتن ز چه بستی دلا تو تهمت هستی؟

که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی

فکند لطمه موج فراق چون به کنارت

به خود مبند تو تهمت گمان مدار ز هستی

خداپرستی و حق‌جوئی است تلخ به کامت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵

 

اگر بمحفل مستان شبی کنند سماعی

کنند اهل تصوف زوجد و حال وداعی

چه نور بود که در طور عشق کرد تجلی

که سوخت خرمن کون و مکان زبرق شعاعی

بجز متاع محبت بغیر جنس صداقت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۱

 

تو را چه رفت که پیمان دوستان بشکستی

برون شدی زسر عهد و برخلاف نشستی

بدام دانه و خال و خطم بدام فکندی

برنگ و حیله و افسون مرا زقید بجستی

دو چشم وقف بروی تو بود باز ببستی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode