گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست

جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست

بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل

چو طفل عربده جو پهلوی خلیفه ی بدخوست

دل ضعیف چه زحمت برد بنزد طبیبان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

تو آن گلی که مه آسمان جبین تو بوسد

ملک ز سد ره فرود آید و زمین تو بوسد

چنان لطیف مزاجی که جای بوسه بماند

اگر نسیم صبا برگ یاسمین تو بوسد

رود نشانه ی دندان حسرت از لب عاشق

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

بر اوج حسن چو آن ترک کج کلاه بر آید

خروش عشق ز درویش و پادشاه برآید

چو طالعست ببینندگان ستاره ی روشن

بآفتاب رود همره و بماه برآید

چو خط و خال تو چند از برای سوختن من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

کدام عید که حسن تو صد شهید ندارد

صباحتی که تو داری صباح عید ندارد

غنیمتست زمانی مه جمال تو دیدن

که عید وصل بتان مدت مدید ندارد

چه حاصل از نظر پاک ما و دیده ی روشن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

سری که در قدم سرو سرفراز تو باشد

در اوج سلطنت از جلوه های ناز تو باشد

گرت ایاز بیند بدین جمال و نکویی

کند قبول که سلطان او ایاز تو باشد

اگر چه نقد دلم سکه ی قبول ندارد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش

که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش

تبارک الله از آن آب و رنگ خاتم خوبی

که خال چهره ی صد یوسفست نقش نگینش

درین خیال که گردی بدامنش ننشیند

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

قدح بیار که من خانه سوز و دیر پرستم

ز جام جرعه چه خیزد سرقرابه شکستم

گهی شکایت مستی و گاه طعنه ی توبه

نرسته ام ز زبانها بهر طریق که هستم

بمجلسی که رسیدم سپند بودم و آتش

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

چنین که پیش نظر صورت نکوی تو دارم

بهر طرف که کنم سجده روبروی تو دارم

ز دیدن دگرانم چه سود چون من حیران

نظر بصورت ایشان و دل بسوی تو دارم

صبا ز دست تو برگ گلی که سوی من آرد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

مبین، که تاب نگاه تو آفتاب ندارم

بناز خنده ی پنهان مزن که تاب ندارم

هنوز در خفقانم ز گریه های شبانه

زبان بگز که وجود چنین شراب ندارم

بماند دانش من در جواب یک سخن تو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

بیا که پیش تو ای سرو گلعذار بمیرم

بهر کرشمه و نازت هزار بار بمیرم

فتاده در سر راه تو جان من بلب آمد

روا مدار که از درد انتظار بمیرم

غریب شهر توام شهریار من نظری کن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم

چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم

حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم

ز بسکه گم شده از خود بجستجوی تو باشم

سزای دیده ی من نیست دیدن مه رویت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته

چو برگ لاله رخش رنگ آفتاب گرفته

عرق روان ز بناگوش چون گلش بگریبان

چنانکه پیرهنش نکهت گلاب گرفته

ز راه بادیه سرسبز و خرم آمده گویی

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode