گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

احن شوقا الی دیار لقیت فیها جمال سلمی

که می رساند ازان نواحی نوید لطفی به جانب ما

به وادی غم منم فتاده زمام فکرت ز دست داده

نه بخت یاور نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شکیبا

زهی جمال تو قبله جان حریم کوی تو کعبه دل

[...]

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

زهی دمادم به بوی زلفت مذاق خوش دماغ من تر

مرا زمانی مباد بیرون خیالت از دل هوایت از سر

زلال وصلت شراب کوثر حریم کویت فضای جنت

بلای هجرت عذاب دوزخ شب فراقت صباح محشر

تویی بتان را شکسته رونق گل از تو برده هزار خجلت

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

چو می‌نماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری

ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری

بخشم گفتی، نمی‌گذارم، که زیر تیغم، برآوری دم

مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری

شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم

[...]

محتشم کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

کدام روز آن، نگار بدخو، بجنگ دلها، کمر نبندد

ز غمزه تیغ و، ز عشوه خنجر،ز چین ابرو، سپر نبندد

ببر پیامی، اگر توانی، بآن جفاجو، ز جانب ما

که از مروت سخن نگوید،به خویش تهمت، دگر نبندد

شب جدایی، دل چو سنگش توان خراشید، به ناخن غم

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد

که هر که بهر شکست دلها کمر ببندد، کمر نبندد

شب فراقت سر تو گردم به گرد خاطر مگرد چندین

حذر که آهم چو نخل شعله بری به غیر از شرر نبندد

زبخت واژون و جوش گریه ز طالع دون و فرط زاری

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

اگر به گلشن ز ناز گردد قدِ بلندِ تو جلوه‌فرما

ز پیکرِ سرو، موجِ خجلت شود نمایان چو می ز مینا

ز چشمِ مستت اگر بیابد قبولِ کیفیّتِ نگاهی

تپد ز مستی به رویِ آیینه نقشِ جوهر چو موجِ صَهبا

نخواند طفلِ جنون مزاجم خطی ز پست و بلندِ هستی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

چه ظلمت است اینکه گشت غفلت به چشم یاران ز نور پیدا

همه به پیش خودیم اما سراب‌های ز دور پیدا

فسون و افسانهٔ تو و من فشاند بر چشم و گوش دامن

غبار مجنون به دشت روشن چراغ موسی به طور پیدا

در آمد و رفت محو گشتیم و پی به جایی نبرد کوشش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

نشد دراین درسگاه عبرت به‌فهم چندین رساله پیدا

جنون سوادی‌که‌کردم امشب ز سیر اوراق لاله پیدا

صبا زگیسوی مشکبارت اگر رساند پیام چینی

چو شبنم از داغ لاله‌گردد عرق ز ناف غزاله پیدا

فلک ز صفری‌که می‌گشاید بر عتبارات می‌فزاید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را

عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیم‌کار خود را

ز پاس ناموس ناتوانی چو سایه‌ام ناگزیر طاقت

که هرچه زین‌کاروان‌گران‌شد به‌دوشم افکند بار خودرا

به‌عمر موهوم تنگ فرصت فزود صد بیش وکم ز غفلت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

چه‌کدخدایی‌ست ای ستمکش جنون‌کن از دردسر برون‌آ

تو شوق آزاد بی‌غباری زکلفت بام و در برون آ

به‌کیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید

ره نفس‌پیچ وخم ندارد چونی زبند شکربرون آ

اگر محیط‌گهر برآیی قبول بزم وفا نشایی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

طرب در این باغ می‌خرامد ز ساز فرصت پیام بر لب

ز نرگس اکنون مباش غافل‌که نی‌گرفته‌ست جام بر لب

اگر به معنی رسیده باشی خروش مستان شنیده باشی

چو برگ تاک‌اند اهل مشرب نهفته ذکر مدام بر لب

رساند خلقی ز هرزه رایی به عرصهٔ قدرت‌آزمایی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۹

 

زهی چمن‌سازِ صبحِ فطرت‌، ‌تبسم لعل مهرجویت

ز بوی گل تا نوای بلبل‌ فدای تمهید گفتگویت

سحر نسیمی درآمد از در، پیام‌ گلزار وصل در بر

چو رنگ رفتم ز خویش، دیگر چه رنگ باشد نثار بویت

هوایی مشق انتظارم‌، ز خاک گشتن چه باک دارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۴

 

تأمل عارفان چه دارد به کارگاه جهان حادث

نوای ساز قدم شنیدن ز زخمه‌های زبان حادث

شکست‌و بستی که‌موج دارد کسی‌چه مقدار واشمارد

به ‌یک ‌وتیره است تا قیامت حساب سود و زیان حادث

ز فکر سودای پوچ هستی به شرم باید تنید و پا زد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۱

 

جهان‌، جنون بهار غفلت‌، ز نرگس سرمه‌ساش دارد

ز هر بن مو به خواب نازیم و مخمل ما قماش دارد

اگر دهم بوی‌ شکوه بیرون ز رنگ تقریر می‌چکد خون

مپرس ازیأس حال مجنون دماغ‌گفتن خراش دارد

چو شد قبول اثر فراهم زخاک‌گل می‌کند حنا هم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۹

 

اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد

حنا به صد رنگ وحشت آنجا چو رنگ یاقوت پرندارد

جبین به‌ تسلیم بی‌نیازی به‌خاک اگر نفکنی چه سازی

ز عجز دور است تیغ بازی که سایه غیر از سپر ندارد

درین زیانگاه برق حاصل غرور طبع است و خلق غافل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۲

 

گر آن خروش جهان یکتا سری به این انجمن برآرد

جنونی انشا کند تحیر که عالمی را ز من برآرد

خیال هر چند پر فشاند ز عالم دل برون نراند

چه ممکن است این‌که سعی وحشت به غربتم از وطن برآرد

نرست تخمی در این گلستان ‌که نوبهاری نکرد سامان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۲

 

اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد

شکوه درونش هر دو عالم به یک دل جمع تنگ‌گیرد

جو شمع ‌کاش از خیال شوکت طبیعت غافل آب‌ گردد

که سر فرازد به اوج‌ گردون و راه‌ کام نهنگ‌ گیرد

ز مکتب اعتبار دنیا ورق سیه‌کردن است و رفتن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۷

 

من آن غبارم که حکم نقشم به هیچ آیینه درنگیرد

اگر سراپا سحر برآیم شکست رنگم به بر نگیرد

نشد ز سازم به هیچ عنوان چو نی خروش دگر پرافشان

جز این‌ که یارب در این نیستان پر نوایم شکر نگیرد

به این ‌گرانی که دارد امروز ز رخت چندین خیال دوشم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹

 

اگر دماغم درین خمستان خمار شرم عدم نگیرد

ز چشمک ذره جام گیرم به آن شکوهی ‌که جم نگیرد

در آن ‌دبستان ‌که سعی‌ گردون به ‌حک دهد خط‌ کهکشانش

کسی ز قدرت چه وانگارد که دست خود را قلم نگیرد

درین قلمرو کف غبارم به هیچکس همسری ندارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۰

 

فسردگیهای ساز امکان ترانه‌ام را عنان نگیرد

حدیث توفان نوای عشقم خموشی از من زبان نگیرد

ز دستگاه جهان صورت نی‌ام خجالت‌کش‌ کدورت

چو آینه دست بی‌نیازان ز هر چه ‌گیرد زبان نگیرد

سماجت است اینکه عالمی‌ را به‌ سر فکنده‌ست‌ خاک ذلّت

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode