گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۶

 

ای ز ابروانت متصل عشاق را محراب دو

با غمزه و چشم تو دل قربان یکی قصاب دو

مقصود ما زان ابروان باشد سجود روی تو

قبله نباشد جز یکی گرچه بود محراب دو

بگشای برقع زان دو رخ تا چشم انجم بر زمین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

بانگ رحیل از قافله برخاست خیز ای ساربان

رختم بنه بر راحله آهنگ رحلت کن روان

بندش ز زانو برگشا بهر حدی برکش نوا

ساز از نوای جانفزا بر وی سبک بار گران

ناقه ز الحان عرب آسوده از رنج و تعب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

بندم به سینه دمبدم از سیم مژگان تارها

وز دل بر این قانون ز غم بیرون دهم آزارها

تا لعل شکر خای تو شد قیمتی کالای تو

درهر سر از سودای تو شوریست در بازارها

باشدکه یک گلبرگ تر آید چو رویت در نظر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

جز شمع کافوری مخوان آن سرو سیم اندام را

کز تن چو پیراهن کشد روشن کند حمام را

گیسوی مشکین بر تنش گویی نهاده باغبان

بهر شکار بلبلان بر خرمن گل دام را

نبود شب مهمانیش حاجت به شمع افروختن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای خط تو کرده رقم از مشک لوح سیم را

سر بر خط تو چون قلم خوبان هفت اقلیم را

تعظیم قبله تا به کی بنمای طاق ابروان

تا سجده طاعت برم آن قبله تعظیم را

امسال اگر در طالعم ننهد منجم وصل تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

بیخود فتم هرجا روان آن قد رعنا بنگرم

چون بگذرد خیزم نشان بر خاک ازان پا بنگرم

زانجا که روزی دیدمش باشم گریزان چون کنم

بی او نباشد طاقتم کانجا روم جا بنگرم

از دیدن او چون مرا مانع شود دیوار و در

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

گل را فراز شاخ بین در جلوه ناز آمده

شرح نیاز خویش را بلبل نواساز آمده

دامان دشت و گلشن از لعل و زمرد پر شود

زینسان که گنجور زمین گنجینه پرداز آمده

شد لاله شمع بزم گل اینک ببین پروانه سان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

ای شکل قدت پیکری از سیم سارا ریخته

هر دم ز شاهان لشکری سرهات در پا ریخته

تا شد درین بستان سرا سرو قدت بالا نما

هر لحظه طوفان بلا بر ما ز بالا ریخته

چون آفتاب اینک شراب اندر هلال افکند تاب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

ماییم شسته زآب می دست از همه آلودگی

سوده سری در پای خم وز درد سر آسودگی

وقتی به عشق نیکوان بودم ز بودخویش گم

و اکنون به خود درمانده ام خوش وقت آن گم بودگی

تا سر به بالینم ز تو بر بستر بی بستری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

دم زد دل از سر غمت از سرزنش خون کردمش

گرم از میان مردمان چون اشک بیرون کردمش

کردم عقیقین حقه ای پیدا به یاد آن دهان

یاد آمد آن دندان مرا پر در کنون کردمش

لیلی به خواب از من شبی پرسید وصف زلف تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

ای آن که گرد مه ز خط مشکین هلالی بسته‌ای

بهر جنون ما ز نو نیکو خیالی بسته‌ای

رنگین ز خون عاشقان شد رشته فتراک تو

یا بهر زینت رخش را گلگون دوالی بسته‌ای

کم تافت عکس حال ما بر خاطرات چون آینه

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۳

 

باز آ که بر تو هیچ کس حکمی ندارد ای پسر

با هر که خواهی می نشین از هر که خواهی می گذر

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۱ - معزی

 

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من

تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن

ربع از دلم پر خون کنم اطلال را جیحون کنم

خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن

از روی یار خرگهی ایوان نمی بینم تهی

[...]

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode