گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۶

 

گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو

بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر می‌شد ز تو

زان روی همچون مشتری گر پرده برمی‌داشتی

روی زمین پر زهره و شمس و قمر می‌شد ز تو

پس بی‌نشان افتاده‌ای، ورنه پس از چندین طلب

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰

 

ای خرمن گل خوشه‌چین پیش تن و اندام تو

بلبل نخواند، وصف گل تا من نگویم نام تو

بر بام رو تا خلق را در تیره شب روشن شود

ماهی ز طاق آسمان،ماهی ز طرف بام تو

یک بوسه در ده زان دهن وانگه بریز این خون من

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱

 

آن تیر بالا را ببین: ز ابرو کمان‌ها ساخته

از تیر چشم مست خود آهنگ جان‌ها ساخته

جان در بلای زلف او تن، مبتلای زلف او

در حلقه‌های زلف او، دل خان و مان‌ها ساخته

آشفته چون ما کاکلش، بر عارض همچون گلش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲

 

روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده

لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده

اقبال در کار آمده، دولت خریدار آمده

با ما به بازار آمده، آن دلبر پنهان شده

ما بر بساط ششتری، با طوق و با انگشتری

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲

 

ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه

کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه

گفتی: به دیر و زود من دلشاد گردانم ترا

در مهر کوش، ای با تو من در بند دیر و زود نه

از ما تو دل می‌خواستی، دل چیست؟ کندر عشق تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۱

 

زان شکرین‌لب گر شبی کردم شکار بوسه‌ای

از من چه رنجی؟ ای پسر، سهل است کار بوسه‌ای

چون بی‌شمار از لعل خود دادی به هرکس بوس‌ها

یا خود خطا باشد ترا کردن شکار بوسه‌ای

زآب دهانت مست شد دشمن، که خاکش بر دهن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۷

 

دولت ز در باز آمدی ما را پس از بی‌دولتی

گر رخ نمودی ترک ما «بعداللتیا واللتی»

می‌زیبد او را سلطنت، زیرا که پیش درگهش

هر شب خروش عاشقان باشد چو کوس نوبتی

از سرکشی او چون علم در جنگ با ما روز و شب

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱

 

آن خان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی

می‌گیر و زانو زن برش، گر مقبلی یللی بلی

کریاس دل‌ها موی او، اردوی جان‌ها کوی او

میران غلام روی او، از بیدلی یللی بلی

ترلک به سیم انباشته، مژگان بکیبر کاشته

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - فی منقبة امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب کرم الله وجهه

 

بر کوفه و خاک علی، ای باد صبح ار بگذری

آنجا به حق دوستی کز دوستان یادآوری

خوش تحفه‌ای ز آن آب و گل، بوسیده، برداری به دل

تا زان هوای معتدل پیش هواداران بری

با او بگویی: کای ولی، وی سر احسان و یلی

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode