گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

تا چند نالم من در فراقت

گشتم ز دوری بی صبر و طاقت

دل شد ز دستم جان بر لب آمد

ای نور دیده در اشتیاقت

درویش مسکین در کویت آمد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۵

 

دادم به دستت مسکین دل ریش

با تو چه گویم حال دل خویش

مسکین دلم شد ریش از جفایت

بر ریش دارم هر لحظه صد نیش

سلطان حسنی از روی لطفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۸

 

با درد عشقت درمان نخواهم

با سور زلفت سامان نخواهم

فردوس اعلی گر می دهندم

باشد که من بی جانان نخواهم

با رنگ رویت گل خار باشد

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode