گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۶ - در استعطاء و طلب جامه و اسب وتقاضای مرخصی چند روزه است

 

ای آنکه جز به صدر تو نگرایم

الا نسیب مدح تو نسرایم

از چرخ تو است نجم شب افروزم

وز بحر تو است طبع گهر زایم

بی دوستیت سست شود دستم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۹ - در مدح و طلب جامه

 

ای از کف تو هر گرسنه سیر

وای هر زبر از همت تو زیر

اندر کف آزم همان چنان

که آهو بچه ای در دهان شیر

گر بد دلم و نیم سیر آز

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۸ - در غزل واشارت باسم خواجه اوحد است

 

ز عشق تو کشیدم گرد دل سد

نهادم در میان سینه مسند

به مسند در نشین فرمان همی ران

که دارد حسن تو ملک مؤید

نشان خال تو بر روی رنگین

[...]

قوامی رازی
 
 
sunny dark_mode