گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد

پس از انتظاری و مدتی خبری به بی‌خبری رسد

شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر

بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد

نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم

به مراد دل برسی اگر به مراد خود برسانیم

همه شب چو شمع ستاده‌ام که نشانمت به حریم دل

به حریم دل چه شود که اگر بنشینی و بنشانیم

چه کنم نظر به مه دگر که ز دل غم تو رود به در

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode