گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰

 

شبی آن پسر دل من ستد، اگر این طرف گذری کند

چو نگه کند غم و درد من، به دل آخرش اثری کند

دل و جان فدای نگاه او، چو برای کشتن چون منی

نگرد به سوی من و سخن به کرشمه با دگری کند

سخن وی است و سرشک من، چو کنم نظاره روی او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۹

 

به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی

بسر تو کین دل‌خسته را به نسیم خود خبری کنی

ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی

که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی

برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو

[...]

اوحدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی

ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی

چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر

ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی

اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو

[...]

سلمان ساوجی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

دل اگر رود ز حریم کوی تو ای صنم به کجارود؟

عجبا کسی که مقیم شد به بهشت عدن کجا رود

چو نه از خطا به نسیم مشک دلم مقید زلف تست

تو رها مکن که ز چین زلف تو گر رود به خطا رود

ز شمیم طرّه ی عنبرین تو شمّه ای به صبا رسید

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

بت گلعذار اگر ز ره کرمی به ما گذری کنی

چه شود به جانب ما اگر به کرشمه‌ای نظری کنی

نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی

به وصال صبح رخ چو روز، شب هجر ما سحری کنی

چو به نزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

چه خجسته صبحدمی کزان گل نورسم خبری رسد

ز شمیم جعد معنبرش به مشام جان اثری رسد

نزنم دمی به هوای او که مرا ز خوان عطای او

نه حوالهٔ المی شود نه نوالهٔ جگری رسد

به زلال وصل خود از دلم بنشان حرارت شوق را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

نَفَحاتُ وَصلکَ اَوقَدَت جَمَرات شَوقکَ فِی الحَشا

ز غمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشا

تو چه مظهری که ز جلوهٔ تو صدای صیحهٔ صوفیان

گذرد ز ذروهٔ لامکان که خوشا جمال ازل خوشا

همه اهل مسجد و صومعه پی ورد صبح و دعای شب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

چه عجب بود ز تو ای پسر که به حال ما نظری کنی

ز سر صفا قدمی نهی به ره وفا گذری کنی

توهمی روی و من از عقب به فغان که ازسرمرحمت

چو رسد به گوش تو آن صدا به سوی قفانظری کنی

چه جفا ازان بترم بود که کنی وفا به دگر کسان

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۳

 

به وفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او

ز هلاک من چه زیان فتد من و صد چو من به فدای او

غم گلرخی که مرا بود همه عمر از آن نشود کهن

که هزار اگر گل نو بود نرسد یکی به صفای او

به بهانه‌ای که دلم تپد سخنی کنم به طبیب خود

[...]

اهلی شیرازی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد

پس از انتظاری و مدتی خبری به بی‌خبری رسد

شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر

بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد

نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم

به مراد دل برسی اگر به مراد خود برسانیم

همه شب چو شمع ستاده‌ام که نشانمت به حریم دل

به حریم دل چه شود که اگر بنشینی و بنشانیم

چه کنم نظر به مه دگر که ز دل غم تو رود به در

[...]

محتشم کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۸

 

بخرامشی چه شود اگر سوی عاشقان گذری کنی

بنوازشی چه زیان دهد بمنتظران نظری کنی

نه که تشنهٔ شراب توئیم نه که خستهٔ خراب توئیم

چه شود بما نظری کنی سوی خاک ما گذری کنی

ز برای هر که می‌نگرم همه مهری و وفا و کرم

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

چه خوش آنکه ناوک غمزة تو به سینه میل وطن کند

دل خسته را ز شکفتگی تر و تازه‌تر ز چمن کند

دل غنچه خون شود از حسد سحری که از ره امتحان

به چمن نسیم سحر گهی صفت تو غنچه دهن کند

چه گره که از دل پر گره بگشاید و فتدت به زلف

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در منقبت و مدح علی(ع)

 

اگرم نه عافیت غمت رقم خلاصی جان دهد

که مرا ز کشمکش بلا و غم زمانه امان دهد؟

نرهد ز کشتن اسیر تو ز بلا و محنت زندگی

که تو می کشی و نگاه تو به تن شهید تو جان دهد

ز نگاه گرم تو رنگ من پرد ارز چهره عجب مدان

[...]

فیاض لاهیجی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

به خیال آن عرق جبین ز فغان علم نزدی چرا

نفشرد خشکی اگر گلو ته آب دم نزدی چرا

گل و لاله جام جمال زد، مه نو قدح به‌ کمال زد

همه‌کس به‌ عشرت حال زد تو جبین به‌ نم‌ نزدی چرا

ز سواد مکتب خیر و شر، نشد امتیاز تو صرفه‌بر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

ستم‌ است اگر هوست‌ کشد که به‌سیر سرو و سمن درآ

تو ز غنچه‌ کم ندمیده‌ای‌، در دل‌ گشا به چمن درآ

پی نافه‌های رمیده‌بو، مپسند زحمت جستجو

به خیال حلقهٔ زلف او گرهی خور و به ختن درآ

نفست اگر نه فسون دمد به تعلق هوس جسد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمارما

چه قیامتی‌که نمی‌رسی زکنار ما به‌کنار ما

چو غبار ناله به نیستان نزدیم‌گامی از امتحان

که ز خودگذشتن مانشد به‌هزارکوچه‌دچارما

چقدر ز خجلت مدعا زده‌ایم بر اثر غنا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما

که‌سخن‌گهر شد و زدگره به‌زبان سکته خروش ما

کله چه فتنه شکسته‌ای‌که ز حرف تیغ تبسمت

به سحر رسانده دماغ‌گل‌، لب زخم خنده فروش ما

نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما

که هزار میکده می‌دود به رکاب‌گردش رنگ ما

به حضور زاویهٔ عدم زده‌ایم بر در عافیت

که زمنت نفس‌کسی نگدازد آتش سنگ ما

به دل شکسته ازین چمن زده‌ایم بال‌گذشتنی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵

 

چه فسردگی‌ بلد تو شد که به محفل من و ما بیا

که‌ گشود راه غنودنت‌ که درین فسانه‌سرا بیا

نفسی‌ست مغتنم هوس‌ طربی و حاصل عبرتی

سر بام فرصت پر فشان چو سحر به‌ کسب هوا بیا

تک‌وتاز و هم‌ جنون‌ عنان به‌ سپهر می‌بردت‌ کشان

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode