گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

کسی پا به کوی وفا می‌گذارد

که اول سری زیر پا می‌گذارد

لبی تشنه لب داردم چون سکندر

که منت بر آب بقا می‌گذارد

دلی باید از خویش بیگانه گردد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

به دیر و حرم، فارغ از کفر و دینم

نه در بند آنم، نه در قید اینم

بهشت آیتی از رخ دل فروزش

سقر شعله‌ای از دم آتشینم

من امروز در عالم عشق شاهم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

سر راهش افتادم از ناتوانی

وزین ضعف کردم بسی کامرانی

کسی کاو به دل ناوکش خورد گفتا

که شوخی ندیدم بدین شخ کمانی

ز چشمی است چشم امیدم که هرگز

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode