گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

غمت ریخت خونم شهادت همین است

شهادت چه باشد سعادت همین است

نه امروز رسم جفا کرد؛ تو

ترا سالها شد که عادت همین است

چو میرم ز دردت گذر بر مزارم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۴

 

دعای من این است در هر نمازی

به خلوت که یا ملجایی یا ملاذی

نگه دار اصحاب ذوق و طرب را

ز چنگ ملاطی و شعر معاذی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

مرا بی تو آسوده حالی نباشد

دمی بی رخت بی ملالی نباشد

خیال نو باشد مرا در دل و بس

تمنای جاهی و مالی نباشد

من و آب چشمی و سودای سروی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۴

 

به درد تو جز ناله همدم ندارم

کسی را درین پرده محرم ندارم

جفای جهان میکشد عاقل و من

غمت دارم و از جهان غم ندارم

به مهر رخت عالمی دارم امروز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

ترا شوخ اندک وفا گفته ایم

هنوز اندک است این که ما گفته ایم

دل ما ز غم سوختی چند جای

به تو این سخن چند جا گفته ایم

هلاک تن ماست دائم دعات

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

غم دوست من مغتنم می‌شمارم

نشاطی که بی‌اوست غم می‌شمارم

ستم‌ها که خاطر نداند شمارش

از آن غمزه عین کرم می‌شمارم

گدای تو را پادشه می‌شناسم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

 

شبی نگذرد بر دوچشم اشک گلگون

که از دل بروما نیارده شبیخون

گر آن مه پذیرد ز من ناله و آه

از اینان متاعش فرستم بگردون

خیالت چون بر آب چشمم نشیند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۹

 

من و محنت تو زهی راحت من

چه راحت که بخت من و دولت من

چو من با تو باشم زهی راحت تو

اگر این نباشد زهی محنت من

به دشنام من رنجه گشتی شنیدم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو

مرا آن زبان کو ترا آن دهان کو

کمر گفته بودی که بندم بخونت

کمر خود ببندی نگونی میان کو

دلت زود گفتی بر آتش نشانم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۰

 

لب یار برهم چرا زد ز پسته

چه موجب شکستن ز مشتی شکسته

شکر پیش آن لب دروغیست شیرین

بیا به چندین گره بر نی قند بسته

بر آن آب عارض خط نازک او

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۰

 

ترا دیده هر بار دیدی چه بودی

که هر بار دولت مرا رخ نمودی

چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی

وز آن سوز ریش دل ما فزودی

نسیم توأم گفت عود ارنه خام است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۷

 

چرا هر دم از پیش ما میگریزی

شهی از گدایان چرا میگریزی

به بخیلی مگر ای بخوبی توانگر

که از عاشق بینوا میگریزی

چرانی چرا از دعاگو گریزانت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۳

 

حدیث خوشی هیچ با ما نگوئی

سخن جز به شمشیر قطعا نگونی

بحل کردمت خون خود گر بنازی

کشی زودم امروز و فردا نگونی

هرآن شربت غم که دادی نخستین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

دگر باره تیغ جفا بر کشیدی

ز باران دیرینه باری بریدی

به قتل محبان شدی باز رنجه

بنابادت ای دوست زحمت کشیدی

من از حسرتت گرچه مردم خوشم هم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲

 

گر از در به تیم برانی نو دانی

اگر کشته خویش خوانی تو خوانی

مرا گفته خوانمت با برانم

ندانم من اینها تو دائی نو دانی

هنوزت نفشانده جانها ز دامن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۳

 

من اوصاف حست ندانم کماهی

ولی این قدر روشنم شد که ماهی

مرا در سرست اینکه باشم غلامت

گدا بین که دارد نمای شاهی

به زلف چو شستت گرفتار باشد

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode