گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱

 

چو بشنید فرخنده عید پیمبر

که روزه ز گیتی برون برد لشکر

یکی تاختن کرد تا در شریعت

کند تازه آیین و رسم پیمبر

بیفتاد در تاختن نعل اسبش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷

 

عزیزست و پاینده دین پیمبر

به پیروزی شاه فرخنده اختر

سرافراز سلجوقیان شاه مشرق

ملک ناصرالدین ملک‌زاده سنجر

جمال است از او اصل را تا به آدم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۱

 

دو چشم تو هستند فتّان و جادو

دل و دین نگه داشت باید ز هر دو

نگه چون توان داشتن دین و دل را

ز دستان فتان و نیرنگ جادو

رخت سیم پاک است در زیر سنبل

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۹

 

ایا شهریاری که صاحب قرانی

ز جدّ و پدر یادگار جهانی

ملک شاه و الب ارسلان را تو فخری

که پیش از ملک شاه و الب ارسلانی

خداوند روی زمینی ولیکن

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۱

 

شهنشه ملک شاه الب ارسلانی

جهان را خداوند و صاحب قِرانی

به اصل و نسب پادشاه زمینی

به عدل و هنر شهریار زمانی

شه شیربندی و کشورگشایی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۲

 

دلم چون دهان کرد کوچک دهانی

تنم چون میان ‌کرد نازک میانی

ز عشاق آفاق جز من که دارد

تنی چون میانی دلی چون دهانی

به شیرین زبانی توان برد دل را

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

نگارا تو دلبند و زیبا نگاری

پسندیده ترکی و شایسته یاری

نبودست حور و پری آشکارا

تو این هردویی پس چرا آشکاری

ز عشق تو بحر محیط است چشمم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

مرا از پی خدمت شاه باید

دل و دیده و عمر و جان و جوانی

هر آن زندگانی که بی‌شه گذارم

مرا مرگ باشد چنان زندگانی

ولیکن مرا شاه معذور دارد

[...]

امیر معزی
 
 
sunny dark_mode