گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - نیز در مدح اتسز خوارزمشاه

 

همه کار گیتی بود برقرار

چو با دین و دانش بود شهریار

بعدلست هر سلطنت را ثبات

بعلمست هر مملکت را مدار

جهان را بعدل و هدی را بعلم

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - هم در مدح اتسز گوید

 

ایا چرخ از حملهٔ تو جهان

غلام جناب رفیعت جهان

شده فتح را تیغ تو سازگار

شده عدل را ملک تو قهرمان

سپاه ترا گشته عصمت پناه

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح اتسز

 

فغان من از نعرهٔ پاسبان

که افگند تعجیل در کاروان

سبک برگرفتند بار مرا

نهدند بر سینه بار گران

برفت آن مه آسمان و ز رنج

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - هم در مدح اتسز

 

زهی خلق در لشکر آلای او

فلک پست با قدر والای تو

زمانه بریده ، جهان دوخته

لباس معالی ببالای تو

مزین شده گردن و گوش فضل

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - در حق ملک اتسز

 

شها ، دست رادت بکردار نیک

ز آفاق بیخ بدیها بکند

بداندیش را از سریر سرور

نهیبت بچاه نوایب فگند

بروز وفا دست اقبال تو

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۳۶ - در مرثیۀ فخرالدین

 

گزین فخر دین ، آن شجاعی، که چرخ

مرو را بمردی قرینه ندید

بجام رضا همچو مردان مرد

شراب قضا بستد و در کشید

ز دار فنا شد بدار بقا

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - در حق ضیاء الدین عراق وزیر

 

ایا خوب سیرت وزیری ، که ملک

ندیدست مانندهٔ تو وزیر

عراقی بنام و بود با سخات

خراج عراق و خراسان حقیر

مطیع مثالت وضیع و شریف

[...]

وطواط
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - در حق مجدالدین

 

اجل مجد دین ، در بلا و عنا

ز ناله چو نالم ، ز مویه چو موی

تو دانی که : در حسن رأی ملک

چه آید ز احداث ما را بروی ؟

اگر هیچ دانی ، شود ممکنت ؟

[...]

وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان مسعود بن الحسین

 

برآمد ز برج حمل آفتاب

به نظاره جشن مالک رقاب

بر آن تا بمنظر چو بیند چو دید

شهی دید بر تخت افراسیاب

چو افراسیاب ملک نام جوی

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۱۹ - مغز خر

 

مرا مغز خر داد خش دامنم

که تا همچو خر گردن آرم بزیر

چر خر نرم گردن نگشتم ازان

ولیکن چو خر گشته ام سخت ایر

خسورا خسوزادگان ورا

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - چیستان

 

چو هاروت مرغی نگونسار چیست

دماوند گردن بزیر اندرش

وی اندر میان تشنه و گرسنه

همه آب و نان از فرو دو برش

ز فربهی بکمالی که گر فریش کنی

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قطعات » شمارهٔ ۱۱ - گدای گداپیشه

 

گدای گداپیشه زاق و گنگ

که دست تو شل باد و پای تو لنگ

تو گر باز گشتی نه شادان بغم

دژم چهره بارکش گشت تنگ

بسا تنگدستا که بردند ازو

[...]

سوزنی سمرقندی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۷ - در مدح نجم الدین لقبی و درخواست دو چیز از او

 

ایا نجم دین گر تو احسان کنی

همه درد را جمله درمان کنی

اگر چه نه ای آصف بر خیا

که از خیل دیو اهل دیوان کنی

سزد کز کفایت تو در مملکت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۵ - در مدح امیری و شکایت باو از عدم وصول حوالتی و درخواست ابطال آن

 

ایا نایب شهریار جهان

که یزدانت از آفرین آفرید

توآن آفتابی که بر آسمان

ز رای تو صبح سیاست دمید

جمال جهان خواجه مملکت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۵ - در منقبت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند معصوم او علیهم السلام و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی رحمة الله علیه گوید

 

چو صاحب شریعت پس از کردگار

ثنا گوی بر صاحب ذوالفقار

سپهدار اسلام شیر خدای

امیر عرب سید بردبار

گزارنده در یاری شرع تیغ

[...]

قوامی رازی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

سلام علیک ای جفا پیشه یار

کجایی و چون داری احوال کار

اگر بخت با من مخالف شدست

تو با وی موافق مشو زینهار

چه گویم مرا با غم تو خوشست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵

 

ز من چهرهٔ خویش پنهان مکن

جهان بر دل من چو زندان مکن

سلامی که می‌گفته‌ای تاکنون

اگر بیشتر نیست کم زان مکن

اگر در دل تو مسلمانی است

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۶ - از الب ارغون فرش و اسب و زین و خیمه خواسته

 

ایا خسروی کز پی جاه خویش

فلک را به جاهت نیاز آمدست

ازین یک غلام تو یعنی جهان

که با خفته بختم به راز آمدست

که داند که بی‌صبر کوتاه عمر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳۷

 

کسی را که بد مست باشد، قفا

چنان کن به سیلی که نیلی بود

که پیران هشیار دل گفته‌اند

که درمان بدمست سیلی بود

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۰

 

اگر انوری خواهد از روزگار

که یک لحظه بی‌زاء زحمت زید

مگس را پدید آورد روزگار

که تا بر سر راء رحمت رید

انوری
 
 
۱
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۲۵۴
sunny dark_mode