فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۵
چو بنمود خورشید تابان درفش
معصفر شد آن پرنیان بنفش
تبیره برآمد ز درگاه شاه
بابر اندر آمد خروش سپاه
بپیش سپه بود پولادوند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۶
سپهبد چنان کرد کو راه دید
همی دست ازان رزم کوتاه دید
چو رستم بیامد مرا پای نیست
جز از رفتن از پیش او رای نیست
بباید شدن تا بدان روی چین
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۷
شتر یافت چندان و چندان گله
که از بارگی شد سپه بیگله
ز توران سپه برنهادند رخت
سلیح گرانمایه و تاج و تخت
خروش آمد و نالهٔ گاودم
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲
چو کیخسرو آمد به کین خواستن
جهان ساز نو خواست آراستن
ز توران زمین گم شد آن تخت و گاه
برآمد به خورشید بر تاج شاه
بپیوست با شاه ایران سپهر
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۳
چو بگذشت یک چندگاه این چنین
پس آگاهی آمد بدربان ازین
نهفته همه کارشان بازجست
بژرفی نگه کرد کار از نخست
کسی کز گزافه سخن راندا
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۴
ببخشود یزدان جوانیش را
بهم برشکست آن گمانیش را
کننده همی کند جای درخت
پدید آمد از دور پیران ز بخت
چو پیران ویسه بدانجا رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۵
چو یک هفته گرگین برهبر بپای
همی بود و بیژن نیامد بجای
ز هر سوش پویان بجستن گرفت
رخان را بخوناب شستن گرفت
پشیمانی آمدش زان کار خویش
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۶
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
وزین داستان چند با او براند
برستم یکی نامه فرمود شاه
نوشتن ز مهتر سوی نیکخواه
که ای پهلوان زادهٔ پر هنر
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۷
چو آمد بر شاه کهترنواز
نوان پیش او رفت و بردش نماز
ستایش کنان پیش خسرو دوید
که مهر و ستایش مر او را سزید
برآورد سر آفرین کرد و گفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۸
چو گرگین نشان تهمتن شنید
بدانست کآمد غمش را کلید
فرستاد نزدیک رستم پیام
که ای تیغ بخت و وفا را نیام
درخت بزرگی و گنج وفا
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۹
چو سالار نوبت بیامد بدر
بشبگیر بستند گردان کمر
همه نیزه داران جنگ آوران
همه مرزبانان ناماوران
همه نیزه و تیر بار هیون
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۰
منیژه خبر یافت از کاروان
یکایک بشهر اندر آمد دوان
برهنه نوان دخت افراسیاب
بر رستم آمد دو دیده پر آب
برو آفرین کرد و پرسید و گفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۱
بدانگه که رستم ببربر گره
برافگند و زد بر گره بر زره
بشد پیش یزدان خورشید و ماه
بیامد بدو کرد پشت و پناه
همی گفت چشم بدان کور باد
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۲
برفتند با رستم آن هفت گرد
بنه اشکش تیزهش را سپرد
عنانها فگندند بر پیش زین
کشیدند یکسر همه تیغ کین
بشد تا بدرگاه افراسیاب
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۳
چو خورشید سر برزد از کوهسار
سواران توران ببستند بار
بتوفید شهر و برآمد خروش
تو گفتی همی کر کند نعره گوش
بدرگاه افراسیاب آمدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۴
چو آگاهی آمد بشاه دلیر
که از بیشه پیروز برگشت شیر
چو بیژن شد از بند و زندان رها
ز بند بداندیش نراژدها
سپاهی ز توران بهم برشکست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲
دل شاه ترکان چنان کم شنود
همیشه به رنج از پی آز بود
از آن پس که برگشت زان رزمگاه
که رستم بر او کرد گیتی سیاه
بشد تازیان تا به خلخ رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳
پس آگاهی آمد به پیروز شاه
که آمد ز توران به ایران سپاه
جفاپیشه بدگوهر افراسیاب
ز کینه نیاید شب و روز خواب
برآورد خواهد همی سر ز ننگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۴
بی آزار لشکر به فرمان شاه
همی رفت منزل به منزل سپاه
چو گودرز نزدیک زیبد رسید
سران را ز لشکر همی برگزید
هزاران دلیران خنجر گزار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵
چو گیو اندر آمد به پیش پدر
همی گفت پاسخ همه دربه در
به گودرز گفت اندر آور سپاه
به جایی که سازی همی رزمگاه
که او را همی آشتی رای نیست
[...]