گنجور

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۱ - داستان کاغذ نوشتن مادر اسکندر و جواهر حکمت در آن پیچیدن و به اسکندر فرستادن

 

سکندر که صیتش جهان را گرفت

بسیط زمین و زمان را گرفت

چو گرد جهان گشتن آغاز کرد

به کشورگشایی سفر ساز کرد

ز دیدار او مادرش ماند باز

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۲ - حکایت آن جوان رعنا که جامه های عید پوشید و به نظر عجب در خود نگریست و به آن تیر زهرآلود از پای در افتاد

 

جوانی به بر جامه خسروی

رخش نسخه خامه مانوی

همی شد ز خواب سحر خاسته

پی عیدگه رفتن آراسته

ز آغاز چون صبح دولت نوید

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۳ - داستان طلب وصیت کردن اسکندر از ارسطو و وصیت نوشتن وی

 

سکندر به سوی ارسطو نوشت

که ای فرخ استاد نیکو سرشت

دلم تخته کلک تعلیم توست

سرم خاک میدان تعظیم توست

منم بی تو ای گنج سور و سرور

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۴ - حکایت پادشاه فرزانه با آن دیوانه از خرد بیگانه

 

ز شاهان پیشین ستم پیشه ای

در آزار نیکان بد اندیشه ای

به دیوانه ای گفت آشفته خوی

که از دور گردون چه خواهی بگوی

اگر مال خواهی و بگزیده گنج

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۵ - داستان نکته های حکمت راندن شاگردان ارسطو و خبر یافتن اسکندر از آن و عقدهای گوهر بر ایشان نثار کردن

 

ارسطو که در حکمت استاد بود

و زو کشور حکمت آباد بود

پی طالبان بود دور از حرم

یکی خانه اش نام بیت الحکم

بدان خانه هر گه برون آمدی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۶ - داستان رسیدن اسکندر به زمین هند و ملاقات وی با حکیمان ایشان

 

سکندر چو بر هند لشکر کشید

خردمندی برهمانان شنید

گروهی خدادان و حکمت شناس

بریده ز گیتی امید و هراس

نیامد ازیشان کسی سوی او

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۷ - حکایت آن حکیم کشتی شکسته رخت به دریا فکنده که بعد از نجات به واسطه حکمت به درجات رسید

 

حکیمی از آنجا که روشندلان

نفورند از ظلمت جاهلان

پی شستن از دل غباری که داشت

برون برد رخت از دیاری که داشت

چو رنج بیابان به پایان رساند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۸ - داستان رسیدن اسکندر به شهری که همه مردم پاکیزه روزگار بودند و سؤال و جواب ایشان

 

سکندر چو می گشت گرد جهان

خبر پرس هر آشکار و نهان

در اثنای رفتن به شهری رسید

در آن شهر قومی پسندیده دید

ز گفتار بیهوده لبها خموش

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۹ - حکایت آن حکیم از مردم بر کرانه و سؤال و جواب او با پادشاه زمانه

 

حکیمی ز مردم کناری گرفت

ز غارتگران کنج غاری گرفت

جز آن غار آرامگاهی نداشت

غذا غیر برگ گیاهی نداشت

چو کرم بریشم گیاخوار بود

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۰ - داستان ملاقات اسکندر باآن پادشاه زاده گریزان از تخت و افسر و مقالات ایشان با یکدگر

 

مغنی چو بندد در آهنگ فقر

ز پشمینه ابریشم چنگ فقر

دهد این نوای کهن را نوی

که خسر است دیباچه خسروی

خوش آن شه که این نغمه را گوش کرد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۱ - داستان رسیدن سکندر در سفر دریا به فرشته کوه قاف و طلب نصیحت از وی

 

سکندر شهنشاه اقلیم راز

به اقلیم گیری چو شد سرفراز

سپاهش ز خشکی برآورد گرد

ز خشکی سوی تری آهنگ کرد

چو کشتی لب خویش را خشک یافت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۲ - حکایت خصومت غلام و خاتون مرزبان مرو با یکدیگر و بهتان آموختن غلام مر طوطیان را و ظاهر شدن آن بهتان

 

یکی مرزبان بود در مرز مرو

زنی داشت عارض چو گل قد چو سرو

ز خیل غلامان سیاهیش بود

که پنهان به آن زن نگاهیش بود

بسی در میان شور و غوغا گذشت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۳ - ظاهر شدن علامات وفات بر اسکندر و مکتوب نوشتن وی به سوی مادر

 

چنین داد داننده داد سخن

ز مشکل گشای سپهر کهن

که از وضع افلاک و سیر نجوم

ز حال سکندر چنین زد رقوم

که چون صبح اقبالش آید به شام

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۴ - داستان وصیت کردن اسکندر که دستش را بعد از وفات از تابوت بیرون گذارند تا تهیدستی وی بر همه کس ظاهر شود

 

خوش آن کس که کارش نکویی بود

به نیک و بدش نیکخویی بود

چه در وقت مردن چه در زندگی

رود روزگارش به فرخندگی

سکندر چو نامه به مادر نوشت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۵ - حکایت آن حکیم که با زن گفت هر چه نفقه کردی بهره تو آن است و آنچه برای خود گذاشتی نصیب دیگران است

 

شنیدم که فرزانه مردی حکیم

به زن داد روزی یکی کیسه سیم

پس از چند روزش بپرسد حال

وز آن کیسه سیم کردش سؤال

بگفتا به دست من آن کیسه سیم

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۶ - داستان وفات اسکندر و ندبه حکیمان بر وی

 

سکندر چو زد از وصیت نفس

ز عالم نصیبش همان بود و بس

شد انفاس او با وصیت تمام

به ملک دگر تافت عزمش زمام

برفت او و ما هم بخواهیم رفت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۷ - ندبه حکیم اول

 

یکی گفت وقت است ای هوشیار

که گیریم از حال شاه اعتبار

ببینیم کایام با او چه کرد

سپهر کج اندام با او چه کرد

فلک تاج دولت ربود از سرش

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۸ - ندبه حکیم دوم

 

بگفت آن دگر کز جهان فراخ

رسیدیم نادان بدین تنگ کاخ

دلی ساده از نقش اندیشه ها

کفی خالی از ورزش پیشه ها

نه در عقل ما خوش ز ناخوش جدا

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۹ - ندبه حکیم سوم

 

حکیمی دگر گفت کان کامگار

به دانشوری در جهان نامدار

زمین را که کشور به کشور گرفت

به تیغ زراندود چون خور گرفت

جهان همچو او پادشاهی نداشت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۰ - ندبه حکیم چهارم

 

حکیم چهارم ز کارآگهان

بدینسان مثل زد که شاه جهان

به تری ازان رویش آهنگ بود

که میدان خشکی بر او تنگ بود

کنون کرده زانجا سفر اختیار

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode